🍃🍃🍃🌸🍃
صدای خسرو رو شنیدم .
گلچهره خوابیدی؟از لای پلک هام نگاه کردم و گفتم
+نه عزیزم میخواستم یه چیزی بهت بگم
بگو؟میشه بهم قول بدی که تمام اتفاقاتی که تا به اینجامتحمل شدیم رو فراموش کنی؟
خندیدم. و گفتم خسرو این چندمین باره به هم دیگه این قول رو میدیم؟
_نمیدونم ولی به جرئت میتونم قسم بخورم که این آخرین باریه که همچین
قولی به هم میدیم...از این به بعد دیگه فقط قراره لحظات خوب توذهنمون ثبت بشه...
گفتم باشه خسرو قول میدم که شروع
خاطراتم از روزی باشه که با تو محرم شدم
و پایانش عشق ابدی و همیشگیمون باشه.بعدم چشمامو بستم
و لبخند زدم اما انقدرخسته بودم که اصلا نمیدونم کی و چطور خوابم گرفته بود؛اما یکی از شیرین ترین خوابهای عمرم اونشب بود.
شبی که بالاخره بعد از چند ماه پر استرس با خیال آسوده و کنار
دلبرم در حالی که در یک فضا نفس میکشیدیم تونستم بخوابم
_گلچهره؟؟با صدای خسرو از خواب بیدارم شدم.
با خوردن نور آفتاب توچشمم سر جام نشستم و با تعجب به اطراف نگاه کردم و گفتم خسرو؟صبح شده؟
خندید و گفت.ظهر شده خانوم+ چرا بیدارم نکردی؟دلم نیومد.
خواستم چیزی بگم که با صدای قار و قور وحشتناک شکمم با خجالت به خسرو
نگاه کردم و دوتایی زدیم زیر خنده...
خسرو گفت: ببین برات کلی خوراکی
خریدم چشمام برق زد با محبت نگاهش کردم که ادامه داد _پیاده شو اتوبوس راه بیفته جا موندیم تازه اونجا بود که توجهم به ترمینال جلب شد .خسرو؟ اینجا کجاست؟ ما هنوز تهرانیم؟
نه ماتمام شب رو تو راه بودیم از تهران خارج شدیم الان با اتوبوس
داریم میریم به سمت جنوب
چرا از ترمینال تهران نرفتیم؟؟چون ممکن بود آدمهای ارسلان که متوجه ف.رار ما شدن اونجا باشن و ما گیر بیفتیم.
داره دیر میشه پیاده شو بدون درنگ از ماشین پیاده شدم .
من خاطره خوشیتر این ترمینالها نداشتم
یادم افتاد سری قبل رو. وقتی که امیر بهادر رو اینجا دیدم ولی خسروحرفمو باور نکرد.اگه اونجا مسیر رو عوض میکردیم.
یا از رفتن منصرف میشدیم.
شاید هیچکدوم از این اتفاقات نمی افتاد.
وقتی به اتوبوس رسیدیم با استرس به اطراف نگاه کردم
هنوز هم ت.رسداشتم
من از این سفرها خاطره خوبی نداشتم..
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊