🍃🍃🍃🌸🍃
دیگه دست هیچکس بهمون نمیرسه بدون دردسر میریم دنبال زندگیمون سرمو پایین انداختم و با گوشه ی روسریم بازی
کردم حتم داشتم که گونه هام سرخ شده
خسرو لب زد ._بیا بریم سوار تاکسی شدیم با دیدن نوع پوشش مردم اونجا که تا به حالا نمونه اش رو ندیده بودم به وجداومدم چه لباسای قشنگی داشتن از شیشه ی ماشین به بیرون زل زده بودم
خسرو آدرسی به راننده داد و بعد از مدتی گفت_رسیدیم خسرو کرایه رو حساب کرد و پیاده شد رو به روی خونه ی نقلی و جمع جوری که درش آبی رنگ بود ایستاد کلید
رو از جیبش در آورد گرفت سمتم . با خوشحالی کلید رو ازش گرفتم و داخل قفل انداختم و وارد حیاط شدم
قسم میخورم که اون لحظه قشنگترین لحظه زندگی من بود با دیدن حیاط سرسبزی که دور تا دورش درخت کاشته شده بود و
حوض بزرگ پر آبی که داخل چندین گل رز گذاشته شده بود به وجد اومدم به عقب برگشتم و گفتم خسرو اینجا خیلی قشنگه
خندید و گفت اما نه به قشنگی تو من تمام تلاشم رو میکنم ک خوشبختت کنم و تو خوشحال باشی نگاهمو ازش گرفتم وارد حیاط شدیم و درو بستیم یه گوشه ی حیاط به تاب بزرگ گذاشته بود صدای گنجشک ها و صدای آب داخل حوض فضای آرامبخشی رو به وجود آورده بود گفت به دوستم گفتم وسایل رو برای اینجا بخره + گفتم خسرو تو از کجا میدونستی که ما بهم میرسیم بعد اون همه سختی و مکافات؟؟چینی بین ابروهاش داد و گفت اصلا منو تو به دنیا اومدیم که بهم برسیم
خندیدم و وارد خونه شدم تا حالا همچین خونه ی دلبازی ندیده بودم فرشای قرمز. پشتی های کوچیک که دور تا دور چیده شده بودن پنجره های کوچیک ... گل های سر سبز گوشه ی طاقچه
+با ذوق گفتم اینجا خیلی قشنگه خیلی
و به سمت اتاق هدایت کرد و گفت.این لباس عروس رو برای تو خریدم از تهران درست زمانی که تو
خونه ی ارسلان بودی چون امید داشتم دادمش به دوستم که بیاره تو این خونه میدونم خسته ای از سفر رسیدی اما من برای جشنمونحتی یه لحظه هم نمیخوام درنگ کنم .. من از عشق دارم دیوونهه میشم
اشک شوق تو چشمام جمع شد آب دهنم رو قورت دادم و گفتم من باید دوش بگیرم سری به نشونه تایید تکون داد و گفت باشه گرمابه تو زیر زمینه زودتر برو دوش بگیر که بریم پیش عاقد منو ببخش که نمیتونم یه مراسم شلوغ برات بگیرم گلچهره تو بانوی زیبای منی
باید یه جشن خوب برات میگرفتم اما میت.رسم باز هم یه اتفاقی بیفته
دستمو به نشونه ی سکوت رو لب هام گذاشتم گفتم دیگه هیچوقت این حرفو نزن اتفاقی نمی افته منو تو اومدیم که باهم زندگی کنیم ..._
من هم دوست ندارم که لحظه ای درنگ کنم یه بار حماقت کردم و تقاصش رو با جونم پس دادم.لباس عروس خوشگل رو ازش گرفتم قدمی به عقب برداشتم و گفتم خسرو...من از خونه ی جواهر چند تا سه جلد و کاغذ و یه گردنبند پیدا کردهبودم تو از اونا خبری داری؟ مکثی کرد به فکر فرو رفت و گفت اره تو اون خونه پیداش کردم .
👇👇👇
💝
@zemzme_eshgh**