علی اکبر رفت جنگ نمایانی کرد، تعداد زیادے از دشمنان رو بھ هلاکت رسوند . بعد دوباره اومد نزد پدر، گفت: اے بابا، شدت تشنگی جانم را گرفتہ است و سنگینی سلاح اذیتم میکند ، آیا قطره آبی دارے تا جانی بگیرم و دوباره به میدان بروم💔🥀؟