📃 سه دقیقه در قیامت
🗂 بخش ششم (ادامه (۲)):
⭕️ این فصل در نسخه صوتی کتاب آورده نشده است و به همین علت در ذیل متن آن را میآوریم:
❇️ شراکت
▫️ از همشهریهای ما بود. کسی که به ایمان او اعتقاد داشتیم. او مدتی قبل، از دنیا رفت. حالا او را در وضعیتی دیدم که خوش آیند نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخی را نداشت! وقتی مرا دید، با التماس از من خواهش کرد که کاری برایش انجام دهم. لازم نبود حرفی بزند، من همه چیز را با یک نگاه میفهمیدم. گفتم:
🔹 اگر توانستم چشم.
▫️ او هم مثل خیلیهای دیگر گرفتار حق الناس بود. مدتی پس از بهبودی، به سراغ برادر کوچکترش رفتم، بلکه بتوانم کاری برایش انجام دهم. به برادرش گفتم:
🔹 خدا رحمت کند برادر شما را، اما یک سؤال دارم، از برادرتان راضی هستی؟
▫️ نگاهی از سر تعجب به من کرد و گفت:
🔸 این چه حرفیه، خدا رحمتش کنه، برادرم خیلی مؤمن بود. همیشه برایش خیرات میدهم.
▫️ گفتم:
🔸 اما برادرت پیغام داده که من گرفتار حق الناس هستم. باید برادر کوچکترم مرا حلال کند.
▫️ ایشان با اخم مرا نگاه کرد و گفت:
🔸 اشتباه میکنی.
▫️ گفتم:
🔹 اما برادرت به من توضیح داده. اگه لطف کنی و بشنوی برایت میگویم. ولی باید قول بدهی که او را حلال کنی.
▫️ لبخند تلخی بر لبانش نقش بست و گفت:
🔸 جالب شد، بگو، اگر واقعاً درست باشد حلالش میکنم.
▫️ گفتم:
🔹 شما بیست سال قبل با برادرت در یک کار اقتصادی شراکت داشتید. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آوردید و برادرت این پول را به کسی داد که کار کند.
▫️ این بنده خدا گفت:
🔸 بله، خوب یادمه. یک سال شراکت داشتیم. آن شخص سود را ماهیانه به حساب برادرم میریخت و او هم هر ماه دو هزار تومان به من میداد.
▫️ گفتم:
🔹 مشکل همین مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده که هزار تومان را برادرت بر میداشت.
▫️ او باز هم با تعجب نگاهم کرد و گفت:
🔸 از کجا میدانی؟
▫️ گفتم:
🔹او خودش همین مطلب را به من گفت. اما قول دادی حلالش کنی.
▫️ من این را گفتم و رفتم. یکی دو ماه بعد ایشان به سراغ من آمد و گفت:
🔸 آن روز که شما آمدی، از همان شخصی که پول در اختیارش بود و کار اقتصادی میکرد پیگیری کردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حکم پدر برایم داشت، او را حلالش کردم. همان شب برادرم را در خواب دیدم. خیلی خوشحال بود و همینطور از من تشکر میکرد. بعد هم به من گفت:
🔶 برو داخل حیاط خانه مادر، فلان نقطه را حفر کن. یک جعبه گذاشته ام که چند سکه طلا داخل آن است. گذاشته بودم برای روز مبادا، این سکهها هدیه برای توست.
▫️ ایشان ادامه داد:
🔸 من رفتم و سکهها را پیدا کردم. حال آمده ام پیش شما و میخواهم دوسه تا از این سکهها را برای کار خیر بدهم تا ثوابش برای برادرم باشد.
▫️ من هم خدا را شکر کردم. یکی دو خانواده مستحق را به او معرفی کردم و الحمدلله پول خوبی به آنها پرداخت شد.
🏷
#قیامت #یوم_الحساب #برزخ #اخلاق #کتاب_صوتی #خودسازی #تهذیب_نفس #حق_الناس #شراکت
💚در مسیر مهدویت💚
🌐
@DarMasireMahdaviat
🧮 S10W6r2