4⃣عبداللّهبن جعفر، غلام سياهى را ديد كه در باغى كارگرى مىكند، به وقت غذا سگى وارد باغ شد و در برابر غلام نشست. غلام لقمهاى به او داد، باز سگ با نگاه خود تقاضاى غذا كرد، غلام غذاى خود را لقمه لقمه به او داد تا تمام شد. از او پرسيد: خودت چه مىخورى؟
گفت: من امروز سهمى ندارم. پرسيد: چرا اين كار را كردى؟ گفت: اين سگ از راه دور آمده و گرسنه بود. عبداللّه از فتوّت اين غلام تعجّب كرد. آن باغ و غلام را خريد، غلام را آزاد كرد و باغ را به او بخشيد.