اذان گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز. مصطفی هنوز نیامده بود. برگشتم مثل همیشه کله اش را کرده بود داخل جا مهری و مهرها رو زیر و رو می کرد. فوت کرد و یکی را داد دستم. گفتم: "این چیه؟" بشکن زد، گفت: "مهر کربلاست. بگیر حالشو ببر! خیلی وقت ها روی مهرها ننوشته  تربت کربلا." گفتم: "از کجا فهمیدی مهر کربلاست؟" گفت "مهر کربلا از قیافش پیداست..." @memelat