#خاطرات_شهدا
اذان گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز.
مصطفی هنوز نیامده بود. برگشتم
مثل همیشه کله اش را کرده بود داخل جا مهری و مهرها رو زیر و رو می کرد.
فوت کرد و یکی را داد دستم.
گفتم: "این چیه؟"
بشکن زد، گفت: "مهر کربلاست. بگیر حالشو ببر!
خیلی وقت ها روی مهرها ننوشته تربت کربلا."
گفتم: "از کجا فهمیدی مهر کربلاست؟"
گفت "مهر کربلا از قیافش پیداست..."
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#شبتون_شهدایی
@memelat