5️⃣ @Dastanvpand روزی خسرو به شکار می‌رود. پس از مدتی گردش و شکار، ناگهان راهش را به‌سوی قصر شیرین کج می‌کند. به شیرین خبر می‌دهند که خسرو به‌سوی قصر او می‌آید. او دستور می‌دهد درهای قصر را ببندند و خودش به بام کاخ می‌رود تا آمدن خسرو را تماشا کند. وقتی خسرو به قصر می‌رسد نگهبانان و خدمتگزاران با تشریفات کامل از او استقبال می‌کنند. اما خسرو از بسته بودن در قصر تعجب می‌کند و از شیرین می‌پرسد: « مگر تو را از آمدن من خبر نکردند؟» شیرین پاسخ می‌دهد: « در بیرون قصر، خیمه‌ای زرین برای پذیرائی شما مهیاست.» خسرو می‌پرسد: « از یک سو پذیرائی و احترامم می‌کنی و از سوی دیگر در را به روی می‌بندی! این چه معنی دارد؟» شیرین جواب می‌دهد: «من از آبروی خودم می‌ترسم. تو اگر مرا می‌خواهی باید رسماً به خواستگاری من بیائی چون بازیچه‌ی هوسرانی‌های تو شدن، در شأن من نیست. » خسرو می‌گوید: « من هم قصد ازدواج با تو دارم اما درِ قصر را باز کن تا با هم به گفتگو نشینیم». شیرین جواب می‌دهد: « من چون چشمه‌ای کوچک، ظاهر و باطنم پیداست اما تو چون دریای عمیقی، ظاهر و باطنت پیدا نیست. تو با این‌‌که هنوز دستت به من نرسیده است؛ دیگران به من طعنه می‌زنند و ملامتم می‌کنند و جز رنج، از عشق تو نصیبی نبرده‌ام؛ وای به این‌که شبی را با من بگذرانی». عاقبت شیرین حتی با التماس خسرو تسلیم نمی‌شود و او با عصبانیت به لشگرگاه برمی‌گردد. خسرو در لشگرگاه به شاپور شکایت می‌کند که: « شیرین نه دلدار من که دشمن غدار من است و امروز حرمت مرا نگه نداشت و آبرویم را برد». شاپور جواب می‌دهد: « ناز و ترشروئی شیوه‌ی همه‌ی زیبارویان است و کلاً زنان لحظه‌ای عشق مردان را رد می‌کنند و لحظه‌ای دیگر به سوی آنان می‌شتابند.» پس از رفتن خسرو، شیرین دلتنگ شده و از رفتار تندش با خسرو خجل می‌گردد. پس شبانه به‌سوی لشگرگاه خسرو می‌رود. در آن‌جا شاپور را می‌بیند و از او می‌خواهد در دو مطلب کمکش کند. اول این‌که خسرو را ترغیب کند که او به رسم و آئین به همسری خود درآورد و دوم او را به‌جائی ببرد که بزم خسرو را ببیند و چهره‌ی او را تماشا کند. شاپور می‌پذیرد و او را پنهانی به بزم خسرو می‌برد. در بزم خسرو دو خواننده به نام‌های باربد و نکیسا هنرنمائی می‌کنند و آواز می‌خوانند. شیرین به شاپور می‌گوید: « یکی از خوانندگان را نزدیک من بیاور تا من شرح عشقم به خسرو را برایش بگویم که او به آواز بخواند. » شاپور نکیسا را نزدیک او می‌آورد و نکیسا رازهای عشق شیرین را به‌آواز می‌خواند. وقتی نوبت به باربد می‌رسد او از زبان خسرو راز عشق می‌گوید. پس از چند بار رد و بدل شدن این آوازها، خسرو می‌فهمد که کسی از پشت پرده نکیسا را یاری می‌دهد. بنابراین مجلس را خلوت می‌کند و از شاپور می‌خواهد وارسی کرده و آن شخص را پیدا کند. در این لحظه شیرین از پرده بیرون می‌آید و بر پای خسرو افتاده از گستاخی خود عذر می‌خواهد. خسرو باز آتش طمعش شعله‌ور می‌شود اما شیرین دیگربار چهره درهم می‌کشد. شاپور در گوش شاه علت ناراحتی شیرین را جلوگیری از بدنامیش می‌داند و خسرو سوگند می‌خورد جز به رسم و آئین دست به‌سوی شیرین دراز نکند. پس همان شب شیرین را به قصر برمی‌گرداند و مقدمات ازدواج با او را فراهم می‌کند. مدتی بعد شاه، باشکوه تمام عروسش را به مدائن می‌آورد. در شب عروسی، شیرین به خسرو پیام می‌دهد امشب از باده‌گساری و مستی صرف‌نظر کن. اما خسرو به‌رسم همیشگی، شراب‌خواری از حد گذرانده و مست و لایعقل به حجله می‌آید. شیرین که از این کار خسرو دلخور شده است؛ برای تنبیه او، دایه‌اش (که پیرزنی فرتوت است) را لباس عروس پوشانده و به حجله می‌فرستد. اما پس از مدتی، از فریاد کمک پیرزن متوجه می‌شود خسرو آن‌چنان مست نیست که فرق گل و خار را نفهمد. بنابراین در کمال زیبائی و دلبری، قدم به حجله‌ی خسرو می‌گذارد . . . . پس از ازدواج، خسرو با تشویق شیرین، به گسترش عدل و دانش می‌کوشد؛ مجلس می‌آراید و از دانشمندان حکمت می‌آموزد. @Dastanvpand