#با_تو_هرگز_28
اون موقع حتی خواب هم به چشمام نمیاد .دوست دارم این لباس و دوباره تو تنت ببینم پس ازت خواهش میکنم اونو دور نندازی.این لباسو بپوش نه بخاطر من بلکه بخاطر همه ی ادم های دوروبرت نذار اونا از دیدن تو تو این لباس محروم شن.همیشه عاشق تو دانیال نامه رو گذاشتم رو میز دستام میلرزید ولی دلیلشو نمیدونستم برگشتم سمت ستاره اشک تو چشاش جمع شده بود وقتی متوجه نگاه من شد
خندید.یه خنده ی بی ریا همراه خنده اشک از چشاش چکید منو بغل
کرد
من امروز خیلی خوشحالم خوشحالم که یکی پیدا شده که لیاقت تورو داشته باشه مهم نیست اون کیه مهم اینکه لایق ترینه
نمیدونستم چی بگم نگامو به ستاره انداختم اینبار انگار خوشحال بود
بعد به نامه نگاه کردم و بعد از اون به اون مانتو ناخودآگاه دلم از شادی پر شد من اون مانتو رو میخواستم .دیروز ارزوی من آرزوی دانیال هم بود دوست داشتم اون مانتو تا ابد تو تنم باشه خندیدم
اون پسر یه دیوونه ست یه دیوونه ی تمام عیار.....
وحیداز سفرش برگشت منم ۲روز بعدازبرگشتن وحیدازشون خداحافظی کردم وسوار قطار شدم تابرگردم.تنهایی قطار بهم کمک میکرد تا بیشتر وبهتر فکرکنم همه ی اتفاقات مثل یه فیلم از جلوی چشام
گذشت.از۱۶سالگی تا الان.همیشه ی یه سوال مهم این وسطه بوده
-چرا من؟اون موقعیت های بهتر از من رو داشته آدم هایی که حاضر بودن تا اون یه اشاره کنه واونا همه ی هست ونیست شونو به پاش بریزن اما من .....
اون میگفت عاشقمه دوستم داره وایناهارو حتی تو عمل هم نشون میده
.ولی من اونو باتمام وجودم پس میزنم اما اون حاضرنیست عقب نشینی کنه .همه پشت اون وایستاده بودن وحمایتش میکردن حتی ستاره هم ازش حمایت میکرد ستاره ایی که یه روز همه ی آرزوش این بود که اون عاشق کسی بشه وعشقش اونو پس بزنه ومن حالا دارم
ارزوی اونو محقق میکنم ولی اون روبروم وایمیسته ومیگه دیگه بسشه تا اینجا کافیه. مسخره ست هرچقدر که فکر میکنم نمیتونم دوستش داشته باشم. زجرآور بایدهمسر مردی بشم که ازش خوشم نمیادوحتی هیچ حس خوبی نسبت بهش ندارم.......
این فکر آزارم میداد .از بس فکرکردم سرم درد گرفت از کوپه م زدم بیرون هوا تاریک شده بودرفتم یه آبی به صورتم زدم وبعدبی هدف توی راهروی قطار قدم زدم راهروی قطار آروم بود میخواستم برم سمت واگن آخر همیشه دوست داشتم راهی رو که پشت سر میذاریم نگاه کنم
نمیدونم چقدر ایستادم سردم شد برگشتم که به کوپه ام برم سرم پایین بود آروم آروم میومدم که یه دفعه نفهمیدم چی شد یکی از پشت منو گرفت وکشید داخل یه کوپه همه چیزخیلی سریع اتفاق افتاد ومن حتی نفهمیدم چی شدخیلی شوکه شده بودم احساس میکردم چشام هیچ جایی رو نمیبینه زمان برد تا به خودم بیام کوپه خالی بود فقط من بودم واونیکه منو کشیده بود داخل چشام که سیاهی رفته بود تونست بشناسدش باید میفهمیدم که میتونه جز دانیال اینجوری آزارم بده لیوان
آب رو گرفت جلوم دستم وبردمو لیوان وگرفت الان به آب احتیاج داشتم
چون حس میکردم گلوم خشکیده ونمیتونم نفس بکشم لبخند زد
_معذرت میخوام نمیخواستم بترسونمت
نمیخواستی بترسونمی که وضع این شد ببین اگه میخواستی چی میشد
دستای خودش به حالت معذرت خواهی گرفت
معذرت میخوام بانو قصدم سورپرایز کردن شما بود میخواستم یهویی خوشحالتون کنم
_نگاه کن ببین قیافه ی من شبیه آدم های خوشحاله
_چشماشو تنگ کرد که مثلا داره دقت میکنه
-نه قیافت شبیه آدم هایی خوشحال نیست شبیه آدم های خیلی خیلی خوشحال که میخوان به زور خوشحالیشونو پشت خشمشون قایم کنن
عصبانی گفتم:اصلا تو اینجا چکار میکنی؟چرا من هر جامیرم تو هم باید اونجا باشی
-واسه این که بودنم ضروریه
_کی گفته؟چرا؟
_برا اینکه مواظبت باشم
-من خودم بلدم از خودم مواظبت کنم نیازی به شما نیست
قیافه اش یه کم رفت تو هم:آره دیدم چه جوری از خودت مواظبت میکنی .پسره ی فاسد افتاده دنبالت که خانم من شما رودیدم ازتون خوشم اومده هزار ویک تا حرف نامربوط زده بعد تو وایستادی نگاش میکنی ولبخند ژکوندتحویلش میدی.....
ادامه دارد...
#کانال_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها👇
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a