رمان یاسمین كاوه تو رو خدا يه چيزي بده بخوره . االن پرده گوشمون پاره ميشه- . كاوه به ثريا خانم گفت يه چيزي براش بياره كه خود ثريا خانم با يه بشقاب برنج و مرغ وارد سالن شد بگير بچه كوفتت كن بينم ميزاري يه خرده ما نفس بكشيم ؟ بابا تو جنگ هام يه آتش بسي چيزي ميدن كه همه خستگي در –كاوه كنن . حمله تو بيست و چهار ساعته اس ؟ . در همين موقع زنگ زدن پدر و مادر كاوه همراه ژاله و پدر و مادرش اومدن : تا كاوه از پشت پنجره اونها رو ديد ، دوال شد و زمين رو سجده كرد و گفت خدايا شكرت . اگه نيم ساعت ديگه اين اعضاي سازمان حقوق بشر ديرتر ميرسيدن بايد تسليم مي شديم و سنگر رو تحويل دشمن - ! ميداديم ! تف به گور پدر هر چي بچه بي تربيته : سيامك در حاليكه دهنش پر از غدا بود گفت ! پسرخاله كاوه ، مامانم ميگه تف كردن زشته ! كار بچه هاي بي تربيته- : من و كاوه نگاهي به هم كرديم و زديم زير خنده . كاوه گفت . بذار من اين بچه رو تحويل بدم بريم تو خيابون كمي قدم بزنيم- : در همين موقع بقيه وارد شدن و سالم و احوال پرسي و اين حرفها . بعد مادر سيامك گفت بچه ها سيامك كه اذيتتون نكرد ؟- اختيار دارين اتفاقا بچه با نشاط و سرحاليه- . اصالً كاوه – ولي خاله ، همش ساكت يه گوشه مي شينه و ميره تو خودش . نكنه خدانكرده افسردگي روحي داشته باشه ؟ مادر كاوه – اوا! خدا مرگم بده ! اين خونه چرا اينطوريه ؟ اينا رو كي ريخته بهم ؟ : كاوه در حاليكه كاپشنش رو بر ميداشت تا برمي بيرون گفت . چيزي نيست مامان ! من و بهزاد و ثريا خانم و كبري خانم داشتيم با هم گرگم به هوا بازي مي كرديم- . ثريا خانم از تو آشپزخونه زد زير خنده . كاوه – آخيش ! چقدر آزادي خوبه . دوتايي از خونه اومديم بيرون و شروع كرديم به قدم زدن تو خيابون . اين بچه رو لوس بارش آوردن . هر كاري كرده چيزي بهش نگفتن بي تربيت شده- . كاوه – تو رو خدا ديگه راجبش صحبت نكن يادش مي افتم چهار ستون بدنم مي لرزه . چه باليي سر من آورد . هنوز كمرم درد مي كنه- كاوه – خوب تعريف كن ببينم رفتي خونه فرنوش اينها چي شد ؟ : براش جريان رو تعريف كردم كه گفت . آفرين به فرنوش و آفرين به پدرش ديگه ول نكن برو جلو به اميد خدا- . همين خيال رو هم دارم . حاال كه ميدونم چقدر دوستم داره تا آخرين نفس پاش واميستم- كاوه – غذا كه نخوردي ؟ . جز حرص از دست سيامك خان چيز ديگه اي نخوردم- . كاوه- شام مهمون من بايد جشن بگيريم : بعد پريد و منو ماچ كرد و گفت بهزاد بهت تبريك مي گم . بخدا خيلي خوشحالم . انشاهلل كه خوشبخت بشيد . اما يادت نره ، عروسي كه كردين ، موقع ماه عسل - ! سرتون گرم ميشه و نميزاره حوصلتون سر بره . اين سيامك رو هم همراهتون ببريد . هر دو خنديديم ، برف آروم آروم شروع شد . كاوه – برگرديم خونه ، ماشين رو برداريم . ميخوام ببرمت يه رستوران حسابي . نميخواد بابا ، بريم همين جا ها يه چيزي بخوريم- بدبخت تو تا چند روز ديگه بايد با مادر فرنوش و خاله شو و بهرام نبرد كني . اين چند وقته گوشتي چيزي بخور جون –كاوه . بگيري با تخم مرغ خوردن كه نميشه پهلون شد با اين وضعي كه تو داري ميترسم تا دهنت رو باز كني كه بگي . جلوي مادر زنت كه رسيدي بايد نعره بكشي كه دل شير آب بشه . كه گفتت برو دست رستم ببند ، نبندد مرا دست چرخ بلند . از تو حلقومت صداي قد قد قدا قد قد قدا در بياد . گم شو كاوه از بس اين حرفها رو زدي احساس مي كنم كم كم دارم پر در ميارم و مرغ ميشم 👇 🌺🍃http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662