! سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات مینویسد: آورده اند: ملکی (پادشاهی) بود در کرمان، در غایت کرم و مروت (جوانمردی) و عادت او آن بود که هر کس از غربا به شهر او می‌رسید، سه روز مهمان او می‌بود و نان می‌خورد. وقتی لشکر عضد الدوله بیامد و او طاقت مقاومت ایشان نداشت. در حصار رفت و هر صبح که برآمدی (خورشید طلوع میکرد) جنگی کردی عظیم سخت و خلقی را بکشتی و چون شب درآمدی (خورشید غروب می‌کرد)، مبلغی (مقداری) طعام را بفرستادی به نزدیک خصمان (دشمنان)، چنان که لشکر خصم را کفایت بودی. عضدالدوله رسول فرستاد و گفت: این چیست که تو میکنی؟ روز، ایشان را میکشی و شب، به ایشان طعام میدهی؟! [ملک کرمان] گفت: جنگ کردن، اظهار مردی است و نان دادن، اظهار جوانمردی. ایشان (لشکر عضد الدوله) اگرچه خصم من اند، اما در این ولایت، غریب اند و چون غریب باشند در این ولایت مهمان باشند و جوانمردی نباشد که مهمان را بی برگ (بدون غذا) بگذارند. عضد الدوله گفت: کسی را که چنین مروت بود، ما را با او حرب (جنگ) کردن، خطا است. ملک کرمان از در حصار برخاست و بدین مروت و مردی، خلاص یافت! 📙جوامع الحکایات /216. @Dastan1224