《
#از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو 》
💛قسمت پنجم
نامادریم چند روز اول خیلی عادی رفتار میکرد اما کم کم نسبت بهم حساس شده بود چون میدونست بابام خیلی حواسش بهم هست اونم خود به خود با من تغییر کرد 😔صبح ها که بابا سر کار میرفت تهدیدم میکرد که شبا سر ساعت مشخصی بخوابم و بدون اجازه اون حتی دستشویی نروم و از جام تکون نخورم.. و ازم قول میگرفت این حرفا رو به کسی نگم ؛ منم بخاطر اینکه زندگی بابام خراب نشه خیلی پنهان کاری میکردم و نمیگذاشتم کسی بفهمه چی بهم میگذره خونه عمهم همسایه ی نزدیکمون بودن من از بچگی خیلی قاطی اونا بودم چون دخترای زیادی داشتن اما از وقتیکه برگشتم پیش نامادریم ، ارتباط خونه اونام قطع شد الا وقتاییکه خانوادگی میرفتیم که در این صورت اصلا نمیتونستم از کنار نامادریم جُم بخورم اون اولا همه فکر میکردن نامادریم خیلی خوب عمل کرده که تونسته منو تحت امر خودش دربیاره و ازش جدا نشم و منو وابسته خودش کرده اما چند ماهی گذشت و همه کم کم شک کرده بودن که قضیه خیلی برعکسه شبها سریالی پخش میکرد از تلویزیون که خیلی بهش علاقه داشتم. اون تنها سریالی بود که من میدیم چون ساعتی پخش میکرد که بابا خونه بود تو سریال خانمی چادری بود که نقش نامادری رو بازی میکرد و دختر خوندهش خیلی دوستش داشت منم دوستش داشتم خیلی یه شب سریال رو دیر پخش کرد و منم نگران بودم که اگه دیر بخوابم فردا که تنها بشیم اذیتم میکنه ؛ منتظر بودم که سریال بیاد بابامم اخبار نگاه میکرد. نامادریم با ابروهاش بهم اشاره کرد که برم بخوابم؛ بابامو نگاه کردم که ببینم متوجه اشاره ش شد یانه ازین میترسیدم که بابا بفهمه چطور باهام برخورد میکنه و کتکش بزنه یه صحنه از دعواهای مامان بابام تو ذهنم مونده بود که خیلی اذیتم میکرد و نمیخواستم هیچوقت دیگه برام تکرار بشه همش مواظب بودم که بابام بخاطر من کتکش نزنه بابام تو بچگی تصادف کرده بود و مغزش یه کم آسیب دیده بود و وقتی عصبانی میشد بدجور کتک میزد اصلا انگار کنترلش دست خودش نبود اون شب مثل شبای دیگه رفتم خوابیدم و فیلم رو ندیدم. بابام اونجا شک کرده بود اما به روی خودش نیاورد چند باری اومد تو اتاق ببینه خوابم یانه! منم خودمو به خواب زدم ؛ از اون شب بابا رفتارای نامادریمو زیرنظر داشت. نامادریم خودشم نامادری داشته بود و همه انتظار داشتن منو درک کنه اما انگار عقده هاش رو رو من خالی میکرد؛ وقتی ناخن هامو میگرفت عمدا زیادی میگرفت که دردم بگیره حتی گاها خون میاومد از ناخنهام و اگه بابام میفهمید میگفت خودش سرخود ناخناش رو گرفته بابامم منو سرزنش می.کرد یک مدت حموم ما خراب شد و دوش نداشت.گ تو حموم تانکر آب گذاشته بودیم که زیرش رو با چراغ گرم میکردیم وقتی منو حموم میبرد سرمو میکرد زیر تانکر آب و حس خفگی بهم دست میداد. ترسی که اون موقع تو قلبم رفت باعث شد وقتی بزرگ شدم از حموم کردن متنفر بشم هرکی منو حموم میبرد نمیفهمید چمه و چرا خفه میشم و اینقد داد و هوار راه میندازم به الله قسم هرچی فکر میکردم و الانم فکر میکنم یادم نمیاد رفتار خطایی ازم سر زده باشه نسبت به نامادریم که مستحق اون همه عذاب بشم نمیدونم چرا اینطوری اذیتم میکرد.. چون من هرچی که میگفت گوش میکردم و خودم بیشتر مواظب بودم که بابام خبردار نشه از رفتاراش یه بار نمیدونم چرا از این سر اتاق با لگد رسوندم اون سر اتاق و باز با لگد آوردم جای خودم سبحان الله جای لگداش رو بدنم تا 5 سال موند
💛 ادامه دارد....
📚❦┅
@dastanvpand
┉┅━❀💐📖💐❀━┅┉