#یک_داستان_یک_پند ۴۴۳
گویند: مرد تاجری را دختر بی جمالی بود که کسی خواستگارش نشده بود. حکیمی را راهکار خواست. حکیم گفت: دختر خود با کنیزکان سیاه ات روانۀ بازار کن تا در میان آنان زیبا نشان دهد و کسی را مِهرش بر دل نشیند. این مَثَل برای آن آوردم زمانی که آدمی در میان جمعی غافل از خدا و زشت سیما، زندگی می کند به اندکی از عبادت خویش، سیمای خویش نورانی و اعمال خویش را عالی می بیند. اما آن گاه که در بزم فدا کردگانِ نَفْس در راه خدا وارد می شود می بیند هیچ نبود و هیچ نیست و چقدر زشت سیما و اعمال اش باطل بود...
در حدیث است: مبادا گناه اطرافیان که می بینی نفس ات تو را به خیال وا دارد که خود را اهل بهشت ببینی، و گمان کنی معیار رضایت خداوند از تو، رضایتِ نفس تو از عبادت ناقص و اندک تو با دیدن اهل معصیت در اطراف ات باشد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•