عماد 💠در‌سفرےکه‌به‌جنوب‌داشتیم، ‌عمادفقط‌چهل‌روزداشت‌ودر ‌آغوشِ‌من‌بودبا‌هفت‌نفرازاقوام، سوارِماشین‌شدیم‌و به‌جاده‌زدیم،‌طولےنکشید‌که‌در‌یک‌ منطقهِ‌کوهستانےتصادف‌کردیم در‌لحظات‌اولیه‌بعد‌از‌تصادف ‌شوکه‌شده‌بودیم نمےدانستیم‌چه‌کار‌بایدانجام‌بدهیم ‌بالاخره‌هرطوربودبه‌خودمان‌آمدیم ‌و‌از‌ماشین‌پیاده‌شدیم‌‌زمان‌زیادے از‌پیاده‌شدن‌ما‌نگذشت‌که‌ماشین ‌منفجر‌شدوآتش‌گرفت واقعا‌عنایات‌خدا‌را‌دیدیم،درتصادف ‌کسے‌صدمه‌ندید‌ماشین‌سوخته‌را‌ همان‌جارها‌کردیم‌سوار‌اتوبوس ‌شدیم‌‌و‌تاجنوب‌رفتیم‌پدر‌بزرگم ‌فردےبسیار‌‌متدین‌وروحانے بودبه‌طورے‌که‌در‌کل‌خانواده، همه‌براےاو‌‌احترام‌خاصے قائل‌بودند‌،این‌پیرمردِ‌اهل‌دل به‌محض‌اطلاع‌یافتن‌از ماجرابه‌‌عمادِچهل‌روزه‌اشاره‌کرد و‌گفت‌این‌بچه‌باعث‌نجات‌شما‌شد ‌با‌وجودے‌که‌همین‌امروزنماز‌صبح‌تان‌ قضا‌شد،‌همه‌شما‌به‌برکت‌وجود این‌فرزند‌از‌ این‌حادثه‌جان‌‌سالم‌به‌در‌بردید، باشرمندگےبه‌هم‌نگاه میکردیم‌او‌درست‌مےگفت ‌متاسفانه‌آن‌روز نماز صبح همگی ما قضا شد. 📚روایت‌عمـاد از زبان مادر شهید ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۷۹۳