داستانهاے اسلامے از اصول کافی هفت: نگاهے بر زندگے چهارده معصوم (علیهم السلام) معصوم چهاردهم امام مهدے عجل اقسام ایمان و نهی از بیزاری از سایر مسلمانان ✅ یکی از خدمتکاران خانه امام صادق (ع) که سراج (زین ساز) بود می گوید: آن وقت که امام صادق (ع) در حیره (چند فرسخی کوفه) بود، من و جمعی از خدمتکارانش در محضر بودیم، ما را برای انجام کاری، به جائی فرستاد، رفتیم و هنگام غروب (یا هنگام خفتن) باز گشتیم، بستر من در گودی زمین بود، من که بسیار خسته بودم، خود را به زمین انداختم و دراز کشیدم، امام صادق (ع) نزد من آمد و فرمود: ما آمدیم، من برخاستم و راست شدم و آن حضرت هم بر سر بستر من نشست و از کاری که ما را برای انجام آن فرستاده بود، پرسید، من هم جوابش را دادم، حضرت، حمد و شکر خدا را بجا آورد. آنگاه سخن از گروهی به میان آمد، من عرض کردم: (قربانت گردم ما از آنها بیزاری می جوئیم، زیرا آنچه را که ما به آن اعتقاد داریم، آن گروه ندارند). امام: آنها ما را دوست دارند، آیا چون عقیده شما را ندارند، از آنها بیزاری می جوئید؟ سراج: آری. امام: (اگر چنین باشد) ما هم دارای عقائدی هستیم که شما دارای آن نیستید، بنابراین آیا ما هم از شما بیزاری بجوئیم؟ سراج: نه، شما نباید بیزاری بجوئید. امام: در نزد خدا هم حقائقی وجود دارد که در نزد ما نیست، آیا خدا ما را دور می اندازد؟ سراج: نه، قربانت گردم، دیگر از آنها بیزاری نمی جوئیم. امام: آنها را دوست بدارید و از آنها بیزاری نجوئید، زیرا بعضی از مسلمانان، یک سهم و بعضی دو سهم و بعضی سه سهم و بعضی چهار سهم و بعضی پنج سهم و بعضی شش سهم و بعضی هفت سهم ایمان را دارند، بنابراین سزاوار نیست که صاحب یک سهم ایمان را بر آنچه که صاحب دو سهم است تکلیف کنند و صاحب دو سهم ایمان را بر آنچه که صاحب سه سهم است وادارند و صاحب سه سهم را بر آنچه که صاحب چهار سهم است و صاحب چهار سهم را بر آنچه که صاحب پنج سهم است و صاحب پنج سهم را بر آنچه که صاحب شش سهم است و صاحب شش سهم را بر آنچه که صاحب هفت سهم است، تکلیف نمایند. آنگاه امام صادق (ع) فرمود: برای تو مثالی بیاورم: یکی از مسلمانان، همسایه نصرانی داشت، او را به اسلام دعوت کرد و اسلام را در نظر نصرانی جلوه داد و سرانجام او مسلمان شد، سحرگاه نزد تازه مسلمان رفت و در زد و گفت: (من فلانی هستم). تازه مسلمان: با من در این وقت چه کار داری؟ مسلمان گفت: وضو بگیر و لباسهایت را بپوش و با من برای انجام نماز بیا تازه‌مسلمان چنین کرد و همراه او رفت و در جائی که با هم هر چه خدا خواست، نماز خواندند، سپس نماز صبح خواندند همانجا (شاید مسجد بود) ماندند تا خورشید طلوع کرد. تازه مسلمان برخاست که به منزلش برود، آن مرد گفت: (کجا می روی؟ روز کوتاه است، ظهر نزدیک است؟)، تازه مسلمان نزد او نشست تا نماز ظهر را نیز خواندند، باز آن مرد گفت: (بین ظهر و عصر مدت کوتاهی است) تازه مسلمان او را تا وقت عصر نگهداشت و به همین منوال او را تا مغرب و سپس تا وقت عشاء نگه داشت، آنگاه پس از نماز عشاء برخاستند و از هم جدا شدند و به خانه های خود رفتند. وقتی که وقت سحر فرا رسید، باز کنار خانه تازه مسلمان آمد و در را زد و گفت: من فلانی هستم. تازه مسلمان: چه کار داری؟ مسلمان: وضو بگیر و لباسهایت را بپوش و با من بیا برای انجام نماز برویم. تازه مسلمان، که سخت ناراحت شده بود، بر آشفت و به او گفت: (برای این دین شخصی بیکارتر از من پیدا کن که من فقیر و عیالوار هستم) در این هنگام امام صادق (ع) فرمود: (ادخله فی شی اخرجه منه: او را در دینی (نصرانیت) وارد کرد، که از آن بیرون آورده بود). (بار دیگر با فشار و ندانم کاری، او را نصرانی نمود) (405) داستان‌های قرآنی و مذهبی در ایتا👇 eitaa.com/Dastanqm