داستان‌های قرآنی و مذهبی
ورود اسیران کربلا به کوفه سيد بن طاووس مى نويسد: عمر بن سعد، سر مبارك امام حسين(عليه السلام) را در همان روز عاشورا با «خولى بن يزيد اصبحى» و «حميد بن مسلم اَزْدى» به نزد «ابن زياد» فرستاد و بقيه سرها را با «شمر بن ذى الجوشن» و «قيس بن اشعث» و «عمر بن حجّاج» روانه كوفه كرد. خود عمر سعد تا ظهر روز دوم (روز يازدهم) در كربلا ماند، سپس با اسيران حرم حسينى به سوى كوفه روانه شد. زنان را بر شتران بى جهاز سوار كرد و آنها را بدون پوشش مناسب، ميان دشمنان حركت داد و مانند اسيران بلاد كفر و در نهايتِ مصيبت و اندوه، كوچ داد. هنگامى كه كاروان اسيران به كوفه نزديك شدند، مردم براى تماشاى آنها اجتماع كردند. در آن ميان زنى از كوفيان از بالاى بام فرياد زد: «مِنْ أَىِّ الاُْسارى أَنْتُنَّ؟»؛ (شما از كدامين اسيرانيد؟) پاسخ دادند: «نَحْنُ اُسارى آلِ مُحَمَّد»؛ (ما اسيران از خاندان محمديم!). آن زن وقتى اين سخن را شنيد، از بام به زير آمد و مقدارى مقنعه و لباس و چادر به آنها داد، تا خود را (به طور كامل) بپوشانند. مردم كوفه كه چنين صحنه‌هايى را مشاهده كردند، گريه و زارى سر دادند. امام زين العابدين(عليه السلام) وقتى گريه آنها را ديد، فرمود: «اَتَنُوحُونَ وَ تَبْكُونَ مِنْ اَجْلِنا، فَمَنِ الَّذي قَتَلَنا»؛ (آيا براى ما نوحه و گريه مى‌كنيد، پس چه‌كسى ما را كشته‌است؟) (1) مردى به نام «مسلم جصّاص» (گچ كار) مى‌گويد: ابن زياد مرا براى تعمير دارالاماره به كوفه فراخواند. من مشغول گچ‌كارى درگاه‌هاى دارالاماره بودم كه صداى هياهويى را شنيدم. از خادمى كه با ما بود، پرسيدم: اين سر و صدا و هياهو براى چيست؟ گفت: هم‌اكنون سر يك تن خارجى را كه بر يزيد شورش كرده مى آورند! گفتم: آن خارجى كيست؟ گفت: حسين بن على(عليه السلام). من گفتگوى با آن خادم را رها كرده، منتظر ماندم تا وقتى كه وى از آنجا بيرون رفت؛ از اندوه شديد چنان ضربه‌اى بر صورتم زدم كه ترسيدم چشمم نابينا شود، سپس دست‌هايم را شستم و از پشت قصر بيرون آمدم و به محله «كُناسَه» كوفه رسيدم. در آنجا ديدم كه مردم منتظر رسيدن اسيران و سرها هستند. طولى نكشيد كه چهل كجاوه را ديدم كه بر چهل شتر نهاده اند و بانوان و كودكان از فرزندان فاطمه(عليها السلام) بر آنها سوارند. در اين ميان چشمم به امام على بن الحسين(عليهما السلام) افتاد كه بر شترى بدون روپوش سوار است و از رگ‌هاى گردنش خون جارى است و درحالى‌كه مى‌گريست اين اشعار را مى خواند: «يا أُمَّةَ السَّوءِ لا سُقْيَا لِرَبْعِكُمْ * يا اُمَّةً لَمْ تُراعِ جَدَّنا فينا لَوْ أَنَّنا وَ رَسُولُ اللهِ يَجْمَعُنا * يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ تَقُولُونا؟ تُسَيِّرونا عَلَى الاَْقْتابِ عارِيَةً * كَأَنَّنا لَمْ نُشَيِّدْ فيكُمْ دينا بَني اُمَيَّةَ ما هذَا الْوُقُوفُ عَلى * تِلْكَ الْمَصائِبِ لا تُلَبُّونَ داعِيَنا تُصَفِّقُونَ عَلَيْنا كَفَّكُمْ فَرَحاً * وَ أَنْتُمُ في فِجاجِ الاَْرْضِ تَسْبُونا أَلَيْسَ جَدّي رَسُولُ اللهِ وَيْلَكُمْ * أَهْدَى الْبَرِيَّةَ مِنْ سُبُلِ الْمُضِلِّينا يا وَقْعَةَ الطَّفِ قَدْ أَوْرَثْتِني حَزَناً *** وَاللهُ يَهْتِكُ أَسْتارَ الْمُسيئينا»؛ (اى امّت بد [كردار] هرگز بر شما باران نبارد؛ اى امتى كه احترام جدّ ما را درباره ما مراعات نكرديد. اگر در روز قيامت ما و رسول خدا گرد هم آييم [و شما ما را در كنار رسول خدا ببينيد] چه پاسخى براى ما خواهيد داشت؟ ما را بر شتران برهنه سوار مى كنيد و [در شهرها] مى گردانيد؛ گويا ما همان كسانى نيستيم كه پايه هاى دين را در ميان شما محكم ساختيم. اى بنى اميه! شما بر مصيبتهايى كه بر ما وارد مى شود، واقفيد؛ ولى فريادهاى ما را پاسخ نمى دهيد. شما از شادى [اسارت ما] كف مى زنيد و ما را در گستره زمين به اسارت مى بريد. واى بر شما! آيا جدّ من رسول خدا نيست؟ همان كسى كه مردم را از راههاى گمراهى [به راه راست] هدايت كرد. اى واقعه كربلا! براى من اندوه به همراه آورده اى، ولى خداوند پرده از كار بدكاران كنار خواهد زد و آنها را رسوا خواهد ساخت). مسلم جصّاص مى‌افزايد: از سوى ديگر ديدم مردم كوفه به كودكانى كه داخل محمل‌ها بودند، نان و خرما مى‌دادند؛ كه در اين ميان مشاهده كردم، ام كلثوم فرياد زد: «يا أَهْلَ الْكُوفَةِ! اِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَيْنا حَرامٌ»؛ (اى كوفيان! صدقه بر ما حرام است). (2) در آن حال، مردم گريه مى‌كردند كه جناب ام كلثوم(عليها السلام) فرمود: «صَهْ يا أَهْلَ الْكُوفَةِ، تَقْتُلُنا رِجالُكُمْ، وَ تَبْكينا نِساؤُكُمْ؟ فَالْحاكِمُ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللهُ يَوْمَ فَصْلِ الْقَضاءِ»؛ (ساكت باشيد اى كوفيان! مردانتان ما را مى كشند و زنانتان بر ما مى‌گريند؟ داور ميان ما و شما در روز قيامت خداوند است). بقیه👇