فقط یک نگاه درست یک هفته بعد از مراسم عروسی آمده بودند برای طلاق! زن هاج و واج بود و با صدای بلند گریه می کرد اما مرد خونسردانه و بی توجه به اشک های جان سوز زن نشسته بود. -<چرا می خوای طلاقش بدی؟> وقتی این سوال را از مرد پرسیدم نیشخندی زد و گفتː -<عاشق یکی دیگه شدم. شب عروسیم دیدمش…> عروسی شان در یک باغ بود. زنانه و مردانه.می گفت معشوقه جدیدش دوست نزدیک همسرش است. داستان‌های قرآنی و مذهبی در ایتا👇 eitaa.com/Dastanqm