داستان‌های قرآنی و مذهبی
ماجرای تشرف آیت‌الله مرعشی نجفی محضر علیه‌السلام برگرفته شده از panahzadeh.blog.ir از مرحوم آیت‌الله مرعشی نجفی نقل‌شده است: در ایام تحصیل علوم دینی و فقه اهل‌بیت علیهم‌السلام در نجف اشرف، شوق زیاد جهت دیدار جمال مولایمان بقیة‌الله الاعظم(عجل الله فرجه الشریف) داشتم، با خود عهد کردم که چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله بروم؛ به این نیت که جمال آقا صاحب‌الامر علیه‌السلام را زیارت و به این فوز بزرگ نائل شوم. تا 35 یا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً در این شب، رفتنم از نجف تأخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود. نزدیک مسجد سهله خندقی بود، هنگامی‌که به آنجا رسیدم براثر تاریکی شب وحشت و ترس وجود مرا فراگرفت مخصوصاً از زیادی قطاع الطریق و دزدها؛ ناگهان صدای پایی را از دنبال سر شنیدم که بیشتر موجب ترس و وحشتم گردید. برگشتم به عقب، سید عربی را بالباس اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت: « ای سید! سلام‌علیکم ». ترس و وحشت به‌کلی از وجودم رفت و اطمینان و سکون نفس پیدا کردم و تعجب‌آور بود که چگونه این شخص در تاریکی شدید، متوجه سیادت من شد و در آن حال من از این مطلب غافل بودم. به‌هرحال سخن می‌گفتیم و می‌رفتیم از من سؤال کرد: « کجا قصد داری؟ » گفتم: « مسجد سهله » فرمود: « به چه جهت؟ » 👇