#دیباج_نخست
تیـــــغ حلـــم
دوستان و یاران امام سجاد علیه السلام حضرت را همچون شمعی در میان گرفته بودند و از پرتو سخنان نورانی اش بهره میبردند. به ناگاه مردی که از بستگان امام بود با شتاب از راه رسید. چهره اش از آتش خشم افروخته بود و این شعله های خشم، زبانش را نیز تیزتر کرده بود.
با فاصله از امام ایستاد و تیرهای دشنام را از کمان خشم خود به سوی امام روانه ساخت. اما امام علیه السلام در مقابل تیر دشنامهای او بردباری و سکوت را سپر کرد و واکنشی تند از خود بروز نداد.
مرد بدزبان که گویی شعله های خشمش اندکی فروکش کرده بود، راه خود را گرفت و از جمع امام و یارانش دور شد. همه منتظر بودند تا ببینند امام چگونه به برخورد ناشایست او واکنش نشان می دهد. شاید بعضی از آنها در ذهن خود می اندیشیدند که باید برخیزم و با این مرد گستاخ گلاویز شده و او را به سزای رفتار ناشایستش برسانم.
ناگاه امام سکوت را شکست و به آنان فرمود: آیا رفتار این مرد را با من دیدید؟ آیا دوست دارید بدانید که من چگونه پاسخ اهانت¬های او را می دهم؟ یاران امام که سکوت و بردباری امام در مقابل رفتار زننده آن مرد را دیده بودند، خیلی مشتاق بودند که ببینند امام غیر از سکوت پیشه کردن–که شاید از نگاه آنان نوعی انفعال به شمار می رفت- چه واکنش جالب توجهی خواهد داشت. همه گفتند: بله یا ابن رسول الله!
امام با این سوال، ذهن کنجکاو آنان را بیشتر برانگیخت و به همراه آنان به سوی منزل آن مرد به راه افتاد. از کوچه پس-کوچه های شهر که می گذشتند، امام این آیه را تلاوت می نمود: «پرهيزگاران، خشم خود را فرو مي¬برند و نسبت به مردم عفو و گذشت دارند. خداوند نيکوکاران را دوست دارد.» همراهان امام که نخست گمان می کردند امام به قصد انتقام و تلافی کردن به سمت خانه آن مرد به راه افتاده است، با شنیدن این آیه از زبان حضرت دریافتند که انتقامی در کار نیست.
پس از عبور از پیچ و خم چند کوچه، امام و یارانش به خانه مرد ناسزاگو رسیدند. امام مقابل در ایستاد و مرد را که درون خانه بود صدا زد. پسر خردسالش در را به روی امام گشود و امام با لبخندی دلنشین، دست نوازش بر سر او کشید و از او خواست تا به پدرش حضور امام را اطلاع دهد. پسربچه خبر حضور امام را به پدر داد.
مرد که می اندیشید امام به قصد تلافی آمده، خود را مهیای دعوا کرد. با وضعی نامرتب که خشم او را نمایان تر می ساخت، به سمت در رفت. چهره اش دوباره از خشم گُر گرفته بود و زبان تندش در فضای دهان آرام و قرار نداشت. اما قبل از آنکه زبان باز کند، امام با مهربانی فرمود: برادرم! ساعتی پیشتر نزد من آمدی و مرا که در جمع دوستانم نشسته بودم، هدف تیرهای دشنام خود قرار دادی. اگر آنچه را درباره من گفتی حقیقت داشته باشد، از خداوند می خواهم که مرا ببخشد و از زشتی هایم درگذرد و چنانچه در وجود من اثری از آنچه به من نسبت دادی نیست، از خدای مهربان می خواهم که تو را مورد عفو و بخشش خود قرار دهد.
مرد بدزبان که با خود می اندیشید امام آمده تا در مقابل چشمان همه، هر آنچه که را لایق او است نثارش کند و او را در ملأ عام بی آبرو سازد، چون این برخورد بزرگ منشانه امام را دید عرق شرم بر پیشانی اش نشست. بی اختیار به سمت امام رفت و به نشانه احترام بین دو چشمان امام را بوسید. او که از شدت شرم چشمانش به زمین دوخته شده بود به امام گفت: وجود شما از آنچه من گفتم پاک و پیراسته است و من اعتراف می کنم که خود من به آنچه گفتم سزاوارترم.
یاران امام به چهره امام می نگریستند، لبخندی زیبا بر لبان امام نشست و دست پر مهر امام لرزش شانه های مرد را آرام کرد. (بحار الانوار، ج 46، ص 54)
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر/ بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
#سیره_عترت_طاهره_سلام _الله_علیهم
@Deebaj