! 🌷اردیبهشت ماه سال ١٣٦١ عملیات بیت المقدس شروع شد. دوستانی که در آن عملیات بودن یادشان هست که در مرحله اول تا به خط دشمن بعثی برسیم، حدود ۱۵ کیلومتر پیاده‌روی داشتیم که از ساعت اولیه شب شروع به پیاده‌روی کردیم و نیمه های شب بود که به خط درگیری رسیدیم. در هر صورت بعد از درگیر شدن و پیشروی گردان ما به جاده اهواز-خرمشهر رسیدیم. البته قابل ذکر است که ما یک گردان از تهران اعزام شده بودیم که در پادگان دوکوهه به علت تکمیل بودن تیپ حضرت محمد رسول الله (ص) کل گردان را به تیپ ۱۷حضرت علی ابن ابیطالب (ع) قم دادند. خلاصه بعد از کلی درگیری و پیشروی، نزدیک ظهر در پشت جاده اهواز-خرمشهر مستقر شدیم. 🌷موقع نماز ظهر شده بود و برای ادای نماز مهیا شدم. به علت شرایط درگیری با تیمم و پوتين ادای تکلیف می‌کردیم. در آن شرایط هوای گرم، سپاه هم جوراب کلفت می‌داد و من به خاطر اینکه پاهایم عرق کرده بود پوتینم را درآوردم. همین که تکبیر نماز را گفتم یکی از رزمندگان فریاد زد نیروهای بعثی رسیدن پشت جاده! بنده هم دیدم در این لحظه جایز نیست نماز را ادامه بدهم؛ همین که نمازم را شکستم و خواستم بروم بالای جاده و ببینم چه خبر است، دوباره همان رزمنده فریاد زد: نارنجک بندازید؛ دشمن روی جاده آمده. 🌷من هم سریع یک نارنجک درآوردم که خوشبختانه ساچمه‌ای بود. همین که پیمش را کشیدم تا پرت کنم، به‌علت نداشتن پوتین پایم لیز خورد و نارنجک روی خاکریز خودمان غلطید. فکرش را کنید من چطوری به دوستان روی خط با فریاد گفتم: نارنجک، مواظب باشید!... بالأخره به لطف خدا بعد از انفجار به کسی آسیبی نرسید. من هم از ترس اینکه نکند به کسی آسیبی رسیده باشد با تأخير بلند شدم که خوشبختانه دیدم آسیبی به کسی نرسیده. رفتم بالای خاکریز و دیدم سه تانک حدود ۷۰_۶۰ مترى پاتک کرده بودند و آن بنده خدا از ترس این‌جوری شلوغ کرده بود.... راوى: رزمنده دلاور داود پاشا اوغلى ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"