دفاع مقدس
💠 رشادت شهید «نادر مهدوی» در مقابله نابرابر با نیروی دریایی آمریکا ▫️در اواخر جنگ و بعد از اینکه ح
ادامه از پست قبل وقتی‌که امتناع کردم چهار نفر نظامی غول‌پیکر مرا گرفته، دهانم را بازکرده و پارچ آب تاید را به‌زور به دهانم ریختند، طوری که شکمم باد کرد و حالت تهوع پیدا کردم و چند روز بالا می‌آوردم. پس از دو روز دژخیمان غول‌پیکر آمریکایی به سراغم آمدند و از من اطلاعات خواستند؛ اما من با آن‌ها عربی صحبت می‌کردم که باعث شدت خشم آن‌ها می‌شد. مأموران امنیتی مجدداً مرا به دستشویی بردند و به طرز فجیعی یک میخ ۱۰ سانتیمتری را در کمرم فرو بردند. بعد از اینکه از من ناامید شدند و خودشان هم خسته شده بودند؛ مرا به حال خود رها کردند و رفتند. درد کمر به درد‌های دیگر که ناشی از اصابت گلوله‌های کالیبر هلی‌کوپتر بود، اضافه شد. تمام بدنم یکپارچه درد شده بود. حالم مناسب نبود. عده‌ای آمدند و مرا به مکانی که در آنجا بودیم، بردند. روز بعد، گرگ‌صفتان آمریکائی به سراغم آمدند. مثل‌اینکه بره‌ای را شکار کرده‌اند و هر روز قسمتی از بدنش را می‌درند، دوباره مرا با خودشان بردند. این بار شکنجه گران یک شیئی مانند گلوله، به زور در دهانم گذاشتند و با طپانچه مانندی در دهانم شلیک کردند که از قسمت تحتانی بدنم خارج شد... پس‌ از این عمل وحشیانه، به مدت نیم ساعت تمام بدنم می‌لرزید و مجدداً حالم منقلب شد. آن روز هم به همین منوال سپری شد، اما در تمام این مدت یاد و ذکر خدا بود که باعث تقویت روحیه من و استقامت در برابر یانکی‌ها می‌گردید. در تمام لحظات به امامان معصوم (ع) متوسل می‌شدم و از آنان مدد می‌طلبیدم. به هر جهت در آخرین روز‌های بازجویی، خفاشان آمریکایی خواستند که آخرین ضربه خودشان را بر پیکر مجروحم وارد سازند. دیوصفتان غول‌پیکر این بار مرا به دست‌شویی ناو بردند و به شکم روی ناو خواباندند و درحالی‌که بدنم را با فشار گرفته بودند، یکی از آن‌ها ماهیچه بازوی دست چپم را به‌وسیله دستگاهی کشید، آنگاه با یک کلت کمری به بازوی چپم شلیک کردند. پس‌ از این عمل بازهم مرا رها نکردند. بی‌رحمانه با چاقو به دستم می‌زدند و بازهم که از گرفتن اطلاعات از من ناامید شدند، بی‌رحمانه با چاقو ماهیچه دستم را بریدند و مرا با انبوهی از درد و رنج به حال خودم رها ساختند. روزی که قرار بود صلیب سرخ بیاید، جراحات بدنم را کمی پانسمان کردند. صلیب سرخ آمد و به‌ واسطه مترجم به من گفت که می‌خواهیم شما را تحویل ایران بدهیم. پس از چند روز تحمل درد و رنج به خاطر خدای بزرگ، با شنیدن این خبر، احساس وجد و خوشحالی در من بوجود آمد. در آخرین لحظات که می‌خواستیم ناو آمریکایی را ترک کنیم، یکی از آمریکایی‌ها که از ما به‌ شدت ناراحت بود، به مترجمش گفت: به این‌ها بگو که دیگر در خلیج‌فارس پیدایشان نشود. من هم گفتم «خدا لعنت کند پدرت را، فردا در آب‌های خلیج‌فارس نگاه کن و ببین که چه خبر است!!» ⚪️ منبع: 📚کتاب: جنگ محدود ایران و عراق در خلیج فارس--مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم،۱۳۹۰ صفحات ۲۹۱، ۲۹۲، ۲۹۴، ۳۰۸، ۳۰۹ کانال دفاع مقدس ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas