دفاع مقدس
🔴 چگونه دستم را از دست دادم؟؟ 🎤 از زبان خود شهید 👇👇 ⚪️ بلند شدم بروم به بچه‌ها سرکشی کنم و ببینم چ
۱۳ مرداد سالگرد شهادت فرمانده لشگر سیدالشهدا(ع)، علی موحد دانش گرامیباد 🌟دست قطع شده اش را زیر کتش قایم کرد!؟ پدر ماجرای مجروحیت دست علیرضا را اینطور تعریف می کند: علیرضا که به شهادت رسید فقط نزدیک به ۵۰ نفر آمدند و به ما گفتند با علیرضا بودیم که شهید شد. یکی می گفت ترکش خورد، یکی می گفت نارنجک خورده، خود ما هم مانده بودیم. مسئولیت صبح عملیات بازی دراز بر عهده علیرضا بود. صبح علیرضا بلند می شود همه را برپا می دهد. دشمن از چادر آخر پاتک زده و جلو آمده بود تا علی را می بینند او را به رگبار می بندند. وقتی تیر می خورد از کنار صخره پایین می آید. دشمن تیرهایش که تمام می شود، نارنجک پرتاب می کند. تا می آید که نارنجک را بردارد در دستش منفجر می شود. دستش را می گذارد زیر اورکتش تا شش بعد از ظهر که عملیات تمام می شود. فرماندهان می بینند رنگ و روی علیرضا پریده است می فهمند دستش قطع شده. علیرضا را می برند امداد و می گویند باید عمل شوی. ساعت سه نصفه شب علی را به تبریز می برند. کمی شلوغ می کند که چرا من را آورده اید بیمارستان؟ اتفاقی نیافتاده است. دیده بودند یکی از اسرایی که از عراقی ها گرفته اند خیلی ناراحت است. پرسیده اند چه شده؟ گفته بود من نارنجک را پرتاب کردم. علیرضا همانجا قمقمه آبش را می آورد به این عراقی می دهد. این از ایمان قوی بچه ها بود. 🌟علیرضا دستش قطع شده بود، خواهر شهیدی را پسندید و باهم قرار گذاشتند. در این فاصله محمد 12 اردیبهشت به شهادت رسید. چهلمش را برگزار کردیم. پایان مراسم چهلم عروس علیرضا را به همه معرفی و اعلام کردیم فردای چهلم برنامه علیرضا را داریم. دخترم هم عقد کرده بود. از مجلس بیرون آمدیم به پدر داماد گفتیم عروست را ببر. دو روز بعد برای خواندن خطبه عقد خدمت امام(ره) رفتیم. آن زمان پدر داماد را راه نمی دادند. من عین راننده تاکسی دم در ایستادیم و مابقی نزد امام رفتند و خطبه عقد جاری شد. علیرضا برای عروسی اعلام کرد چیزی نمی خواهد و می خواهد عروسی را در مسجد بگیرد. مسجدی قدیمی را انتخاب کردیم که بچگی بچه ها و خودمان در این مسجد گذشت؛ عروسی را گرفتیم. علیرضا از اینجا زندگی دار شد. 🌟علیرضاموحد دانش در جریان انقلاب پا به پای مردم انقلابی فعالیت های ضد شاهنشاهی می‌کرد. از حضور در تظاهرات تا نگهبانی اسلحه‌خانه‌ها و محل‌های استقرار ضد انقلاب و بازماندگان رژیم قبلی. بعد از پیروزی انقلاب یکبار که علیرضا در حال پاسبانی روی برجک بود نصیری و هویدا از عوامل رژیم شاه را می بیند که از کاخ بیرون می رفتند. کمی سر و صدا می کند اما کسی متوجه نمی شود. می دود پاره ای آجر برمی دارد و به سر نصیری می زند این کار را که می کند مردم اطراف متوجه ماجرا می شوند و نصیری و هویدا را به زندان می اندازند. 🌟پدر شهیدان موحد دانش می گوید: علی مدتی از محافظان مقام معظم رهبری و محمدرضا محافظ دکتر آیت بود. علیرضا از اولین نیروهایی بود که سپاهی شد. یک روز از طرف سپاه برای تحقیقات به منزل می آیند که خود علیرضا در را باز می کند. سوال اولیه را می پرسند نیم ساعتی از او سوال می کنند که آیا علی را می شناسید؟ این هم نمی گوید منم. کامل سوالات را جواب می دهد. در آخر که می پرسند کی به خانه می آید؟ علیرضا می گوید یک ساعت است وقت من را گرفتید. کتاب زندگی به سبک شهدا