دفاع مقدس
🔸۴ دی (۱۳۶۵) 🔹روزی که غواصان برای عملیات کربلای ۴ به آب زدند هرچند خیلی از آنها برنگشتند و یا بعد
💠 3 و 4 دی ماه 1365، سالگرد که با تشییع غواص‌های دست بسته‌اش، داغ مردم و خانواده‌ها تازه شد. ┄──┄──┄──┄─ا 🌹🌷 سمفونی عشق به مادرش گفت این بار که می‌رود ممکن است دیرتر بیاید. خندید و گفت: تو هر وقت گفته‌ای دیرتر می‌آیی زودتر آمده‌ای! دوباره از زیر قرآن ردش کرد و با صدایی که این دفعه می‌لرزید گفت: "این‌دفعه هم زودتر بیا، باشه!" مادر بود دیگر... با همه مادران شهیدی که با آنها دوست بود با همه تشییع جنازه‌هایی که رفته بود؛ جنگ و خونریزی، و دوری و بی‌عاطفگی را باور نداشت. و چند روز بعد هم خنده روی لب‌های زیبایش ماسید... خودش از آن روزها و شب‌های بی‌خبری هیچوقت نگفت، بی‌خبری مطلقی که 4سال طول کشید. پدرش پاکت سیگار وینستونش را می‌آورد توی حیاط، کنار ایوان، و دیگر سرما را حس نمی‌کرد. تکیه‌اش را می‌داد به دیوار یخ شده. دلش نمی‌خواست هیچ‌کس با او حرفی بزند، جز "مش خَیجه" که مثل خودش فکر می‌کرد. او هم فکر می‌کرد هیچ اتفاقی برای پسرشان نیفتاده... - حجی! رحیم خودش هم گفت دیر میا، نگفت که نمیام! حالا کسی نبود به خودش دلداری بدهد! راستی چرا هیچ کس هیچ خبری نمی‌آورد؟! مش خَیجه باور کرده بود پسرش دیر می‌آید، ولی حج حسین دلش می‌لرزید. با همه جثّه درشتش، قلبش خیلی کوچک بود. خیالات رهایش نمی‌کرد. - اگه یه جنازه سوخته آوردن گفتن این پسرته، اگر یه استخوان آوردن گفتن این پسرته، به مش خَیجه چی بگم؟ همین بود که حج حسین 6 ماه بعد از کربلای چهار که چشم هایش را گذاشت روی هم و خواب پسر مفقودش را دید، دلش نخواست چشم‌هایش را باز کند... و رفت. به همین سادگی...با این‌که هنوز 57 سالش تمام نشده بود. ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ آنچه گفته شد، اتفاقی نبود که تنها در خانه «حاج حسین» افتاده باشد، در تک تک خانه‌های مفقودین و شهدا همین بود.