⚘در تمام دورهمی های آخر هفته در خانه خانم جان ،
خانم جان اهل خوردن ناهار نبود،.
سفره خوش اب و رنگی از قیمه یا قورمه یا زرشک پلو برایمان پهن می کرد و می گفت: شما بفرمایید... . من سیرم مامان جان، یا می گفت اشتها ندارم، شما بخورید، نوش جانتان. گاهی یک تکه نان و گوجه یا گردو می خورد می گفت همین برای من کافیست. از وقتی که آقاجان به رحمت خدا رفت و تنها شد، وسط هفته گاهی بی خبر می رفتم خانه اش، دلم برایش زود به زود تنگ می شد. خوشحال می شد، تا پهن می شدم روی قالی تا نفسی تازه کنم، می گفت: گرسنه ای مامان جان؟ الان یک چیز خوشمزه می آورم با هم بخوریم . می رفت و با دو تا بشقاب و قاشق و چنگال و یک قابلمه داغ برمی گشت. می گفت سفره را پهن کنی ترشی را هم آورده ام. در قابلمه را که باز می کردم پر بود از ماکارونی های پراز سس و گوشت. هیچ وقت فکر نمی کردم خانم جان هم ماکارونی دوست داشته باشد. صدای پاهایش دارد می آید، فکر کنم به جز یک کاسه ترشی، نوشابه هم آورده... . دیدید گفتم! یک بطری نوشابه هم زده زیر بغلش و کاسه ترشی را با دوتا بسته پفک می دهد به دستم و می گوید بخور ، بخور که گشنه نمانی و من فقط درون صورت پرچین و چروک و محجوبش ، دختری را می بینم که هنوز کودکانه زندگی کردن را دوست دارد...
فرستنده، امیر حسین میرزاپور ده آبادی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•