🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🦋 #رمان_محمد_مہدے 🦋 قسمت 57 🌀 سرش رو گذاشت روی فرمان ماشین ، بعد چند ثانیه سرش رو بلند کرد و با آه
🦋 🦋 قسمت 58 🔰 نفر اول شروع کرد به جواب دادن که ... اصلا نتونست حرف بزنه فکر کنم خجالت می کشید 💠 خانم معلم بهش گفت عزیزم شما باید عادت کنین که تو جمع حرف بزنین، بتونین حرف خودتون رو به دیگران انتقال بدین ، نباید از حرف زدن در جمع خجالت بکشین مخصوصا تو جمع دوستان و هم کلاسی هاتون که همه با هم داداش هستین راحت حرفتون رو بزنین ✳️ از نفر بعدی سوال کردن ، اسمش رضا بود رضا گفت خانم معلم من اصلا نتونستم جواب سوال شما رو پیدا کنم ، اما از مادرم پرسیدم و چیزهایی به من گفت و من هم نوشتم براتون آوردم خانم معلم گفت آفرین، همه برای رضاجون دست بزنن! خانم معلم گفت میدونی برای چی گفتم برات دست بزنن؟ رضا گفت : چون جواب سوال رو دادم؟ خانم معلم گفت نه عزیزم به خاطر اینکه راستش رو گفتی و گفتی که خودت ننوشتی و کمک گرفتی آفرین پسرم 💠 حالا بگو جواب سوال چی شد خدا رو چه کسی خلق کرد؟ رضا گفت: خانم معلم مادرم گفتش که خدا رو کسی خلق نکرد، از اول بود خدا از جنس ما آدم ها نیست که نیاز به خلق کردن داشته باشه جنسش با ما فرق داره ما آدم ها از آب و خاک و گل هستیم، اما خدا از جنس نور هست برای همین فرق داره با ما و کسی اون رو خلق نکرده چون کسی مثل خدا نیست ✳️ خانم معلم گفت آفرین پسرم اما میتونی خودت این جواب رو بیشتر باز کنی و توضیح بدی؟ رضا گفت نه خانم معلم همین که مادرم گفت رو حفظ کردم و گفتم ✳️ نوبت نفر بعدی شد چیز خاصی نتونست جواب بده نفرات بعدی هم همینطوری نتونستن خوب جواب بدن یا جواب هایی شبیه به جواب رضا دادن تا اینکه نوبت رسید به ساسان... ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈