🌼 #نعم_الرفیق 🌼
🍃📝خاطرات زیادی از دوست شهیدش دارد..
خاطراتی که مربوط به دبیرستان و دانشگاه می شود.
هزرگاهی قطرات اشکش را با پشت دست پاک می کند.
علی اکبر حاج حسنی،سالهاست که با محمدرضا دوست است.
او به خاطراتی که از دوست شهیدش دارد اشاره می کند و می گوید: «سال دوم بیرستان،ما را برای اردوی جهادی به روستای هفت چشمه استان لرستان بردند.
به یاد دارم برای ساخت استخر کنار مسجد باید زمین را می کندیم.
وقتی من بیل را زمین می زدم مقدار کمی خاک بلند می شد در حالی که هربار محمدرضا بخش بزرگی را می کَند.»
او در ادامه می گوید: «آن روز محمدرضا سنگ های کوچکی را در دست جمع می کرد و آنها را به طرفم پرتاب می کرد و من دنبالش می کردم.
او فرد شوخ طبعی بود و با همه شوخی می کرد. »
حاجی حسنی به خاطره دیگری که از دوست شهیدش دارد اشاره می کند و می گوید: «در دورهٔ دبیرستان کلید اتاق سیستم صوتی دست محمدرضا بود.
هر وقت چشم مسئولان مدرسه مدرسه را دور می دید سیستم را روشن می کرد و مداحی می خواندیم و سینه می زدیم.
وقتی شهید شد،خاطرات جنب و جوش هایش برایم زنده شد...
┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈
@dehghan_amiri20
┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈