✍عکسی که حرف می‌زد. نمی‌شناختمش شعار می‌دادیم که کنار من رسید. نگاهش به روبرو بود؛ ولی با من حرف می‌زد. - نگاه کن داره می‌بینه، داره می‌خنده بهمون. گفتم: با من بودی؟ لبخندی از ته دل زد و اشاره کرد به روبرو: حاج‌قاسمو می‌گم داره ازمون تشکر می‌کنه! نگاهم خط نگاهش را شکار کرد. رسیدم به نقطه‌ای که تابلوی بزرگی بود به عکس شهید زینت‌داده شده. منم خندیدم: آره راست می‌گی امروز حاج قاسم زودتر از ما خودشو به اینجا رسونده. عکس میدان جانبازان قم، ابتدای خیابان صفائیه بود. منم بلافاصله یک عکس گرفتم. @Mahdiyar114