✍هدیه 😴بریده بریده چُرت می‌زنی. سرت به سمتی خم می‌شود به سختی با آن مبارزه می‌کنی. گریه فرزند شیرخوارت🤱به هوا بلند می‌شود. توی دلت می‌گویی: «نه الان وقتش نبود.» 🤛با خودت می‌جنگی، در دل می‌گویی: «دلت میاد ببین! لب‌های کوچکش👶 را به حرکت درآورده است.» 🧕طاقتت طاق می‌شود. به خود تشر می‌زنی. بالای سر او می‌رسی. قربان صدقه‌اش می‌روی.💕 کنارش دراز می‌کشی. 👶شروع به مکیدن می‌کند. با انگشتانِ بلند و باریکت او را نوازش می‌کنی. به چشمان تو زُل می‌زند. 👀به رویش می‌خندی. لب‌های او هم از حرکت می‌ایستد تا در جوابت کمی کِش آید. 🤦‍♀چُرت رهایت نمی‌کند. بی آن‌که بفهمی مژه‌هایت در هم فرو می‌رود. چند دقیقه بیشتر نمی‌گذرد صدای آخ😩 گفتنت به آسمان می‌رود. 🤕دوباره هوس دندان فرو کردن در سینه‌ات کرده است. رَدی از گاز گرفتن بر روی سینه‌ات نقش بسته است. 😐جای همان دو دندانی‌ست که به تازگی مهمان دهانش شده‌اند. 🔥می‌خواهی چهره درهم بکشی و دعوایش کنی. با دیدن پرواز پاهای کوچکش بین زمین و آسمان تمام درد و خستگی از تنت خداحافظی می‌کند.😇 دست‌های نرم و کوچکش را در دستانت می‌گیری و بوسه بر آن می‌زنی. 🕋دلت برای حرف‌زدن با او تنگ شده است. همو که این لحظات شیرین را به تو بخشیده است. آرام زمزمه می‌کنی: «خدایا شکرت بابت تمام نعمت‌هایت. بابت این هدیه‌ی زیبایت. کمکم کن تا کم نیارم. مواظب امانتت باشم.»🤲 ______ @Mahdiyar114