•┄☆••🌸﷽🌸••☆┄•
✍ حکایت ۱۳۰
«دوست خدا»
پیرمردی هر روز در محله ، پسرکی را با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کرد.
روزی پیرمرد یک کفش کتونی نو خرید و به پسرک گفت: بیا این کفش رو بپوش.
پسرک کفش رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟
پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان.
پسرک گفت: پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.
«دوست خدا بودن سخت نيست»
•┈┈•❀🍃🌸🍃❀•┈┈•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی خوب