✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
🌀#رمان ❤️#جان_شیعه_اهل_سنت ✳️#قسمت161 سرم از حقایق وحشتناکی که غافل از حضور من به زبان می آوردند، م
🌀 ❤️ ✳️ هرچند نمی توانستم برایش بگویم چه شده و چه بر سر قلبم آمده، ولی به بهانه دردهای بدنم هم که شده، گریه می کردم و می دانستم با این بی تابی ها چه آتشی به دلش می زنم، ولی من هم سنگ صبوری جز همسر مهربانم نداشتم که همه خونابه های دلم را به نام سردرد و کمردرد به کامش می ریختم تا سرانجام شب طولانی ام سحر شد و مجید با چشمانی سرخ و خسته از کار و بی خوابی دیشب به خانه بازگشت. دیگر خنکای صبحگاهی زمستان بندر برایم دلچسب نبود که از فشار غصه های دیشب لرز کرده و روی کاناپه زیر پتوی ضخیمی دراز کشیده بودم و مجید، دلواپس حال خرابم، پایین پایم روی زمین نشسته بود و مدام سؤال می کرد: "چی شده الهه جان؟ من که دیروز می رفتم حالت خوب بود." در جوابش چه می توانستم بگویم که نمی خواستم خون غیرت را در رگ هایش به جوش آورده و با نیشتر بی حیایی های برادران نوریه، عذابش دهم. حتی نمی توانستم برایش بگویم دیشب آنها در این خانه بودند و از حرف هایشان فهمیدم که برای تمام اموال پدرم کیسه دوخته اند، چه رسد به خیال کثیفی که در خاطر ناپاکشان دور میزد و باز تنها به بهانه حال ناخوشم ناله میذزدم که آنچه نباید می شد، شد و نوریه همان اول صبح به در خانه آمد. مجید در را باز کرد و نوریه با نقاب ُپر ِمهر و محبتی که به صورت سبزه تندش زدهبود، قدم به خانه گذاشت و روی مبل مقابلم نشست. در دستش چند عدد کتاب بود و مدام با نگاهش من و مجید را نشانه میرفت تا اطلاعات جدیدی دستگیرش شود. مجید مثل اینکه دیگر نتواند حضور پلیدش را تحمل کند، به اتاق خواب رفت و من هم به بهانه سرگیجه چشمانم را بسته بودم تا نگاهم به چهره نحسش نیفتد. با کتاب هایی که در دستش گرفته بود، می دانستم به چه نیتی به دیدنم آمده و پاسخ احوال پرسی هایش را به سردی می دادم که با تعجب سؤال کرد: "تو دیشب خونه بودی؟!!!" از شنیدن نام دیشب چشمانم را گشودم و او در برابر نگاه متحیرم، با دلخوری ادامه داد: "من فکر کردم دیشب با شوهرت رفتی بیرون، ولی صبح که دیدم شوهرت تنها اومد خونه، فهمیدم دیشب خونه بودی. پس چرا در رو واسه داداش های من باز نکردی؟ یه ساعت پایین تنها نشسته بودن تا من و عبدالرحمن ُخب میومدی پایین ازشون پذیرایی می برگردیم، کردی! داداشم می گفت اومده بالا در زده، ولی در رو باز نکردی!" @rahpouyan_nasle_panjom