❤️
#نسیم_هدایت
💌
#قسمت_یازدهم
✍🏼خوابم برد مادرم اومد صدام زد و گفت بلند شو نماز عشا رو بخون و دیره باید بریم
#مسجد... ما در ایام
#شب_قدر بودیم تا من
#وضو گرفتم یکی زنگ در رو زد و اومد داخل...
😍اه اینکه بازم آقا
#مصطفی است اومده بود دنبالم بریم واسه
#نماز و
#عبادت ، خودش تا الان مسجد بود نرفته بود خونه ، سبحان الله خیلی انسان
#متقی و از
#خدا_ترسی بود منم عجله ای خودم رو آماده کردم و رفتیم...
#مادرم و
#خواهرم هم اومدن ولی پدرم نیومد چون همیشه
#عادت داشت
#تنهایی عبادت کنه و میگفت بیشتر عبادت میکنه و بهش لذت میده....
🕌جلوی مسجد خدا حافظی کردیم و رفتم داخل مسجد صدای قاری
#قرآن که قرآن رو خیلی قشنگ و شیوا و دلنشین میخوند تمام مسجد پخش شده بود. همیشه عادت داشتم یه
#قرآن کوچیک با خودم ببرم دست کردم به قرآن خوندن با قرآن خوندن نیمه دوم خودم رو پیدا میکردم..
😍یاالله با
#آیه #آیه کلامت جان میگرفتم و روحم تازه میشد
#دعا کردم خیلی دعا کردم که الله تعالی
#ثابت قدمم کنه و
#عاقبتم رو بخیر کنه برای
#پدر و
#مادرم و برای تمام
#مسلمانان برای
#ازدواجم که پر از
#خیر و
#برکت باشد....
🌔شب قدر هم تموم شد و بر گشتیم در راه آثا مصطفی گفت میخوام باهات حرف بزنم بین راه مادرم و خواهرم جلو تر رفتن و من و آقا مصطفی پشت سرشون....
شروع کرد با
#بسم_الله گفتن و گفت که اولین باری که من رو دیده توی خونه یکی از دوستانش بوده که دخترش با من دوست صمیمی بود ، منظورش خونه ساریه بود گفت که خوشم اومد ازت با وجود
#نقابت و
#ایمانت زیبا بودی و سرزنده و شلوغ احساس کردم و خودم رو در وجودت دیدم الان دو سه روزه که ما
#عقد کردیم و یه تکه از
#وجود هم شدیم ...
گفت وقتی اومدم
#خواستگاریت و گفتی که شرط ازدواجت
#جهاده واقعا
#خوشحال شدم و به روی خودم نیاوردم من
#دل بهت دادم و تا زمانی که به عقدم در نیومدی شبها خوابم نمیبرد این حرفها رو که میزد توی دلم
#غوغایی به پا بود اما به روی خودم نیاوردم چقد خوب بود این حرفها رو ازش میشنیدم... گفت که واقعا
#دوست_دارم و میخوام از نظر
#ایمان نقطه قوتش باشم قدم به قدم با هم و در کنار هم سختی ها رو به جون بخریم و
#جان و
#مالمون رو فدای
#دینمون بکنیم....
😍انگار داشت
#حرف_دل من رو میزد اینها
#اهداف من بود که از زبون یکی دیگه شنیده میشد گفت خوب حالا میخوام بدونم واقعا شما با من همراه و همدل هستید....؟
گفتم الان وقتشه که یه چشمه از اون همه درسی که استادها برام تلاش کردن و بهم
#آموزش دادن رو رو کنم
💫بسم الله الرحمن الرحیم
چندین حدیث و آیه در مورد
#جهاد در راه الله گفتم و هدف ما و وظیفه شرعی ما نسبت به
#دین و
#اهدافمون رو بیان کردم و گفتم که
#هدف از وجود انسان
#عبادت برای الله تعالی هستش و لا غیر ... و هر هدفی غیر از این هدف در زندگی داشته باشی
#باطل هست و
#نابود خواهد شد...
☝️🏼️همانند قول الله تعالی
📖وقل جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل کان زهوقا
😊میتونستم
#احساس کنم که خیلی خیلی خوشحال شد و نمیدونست چی بگه اصلا حتی راه رفتنش هم تغییر کرد...
گفت فکر نمیکردم تا این حد
#خوب و فهمیده باشی منم گفتم ما اینیم دیگه یه لحظه مکث کرد انتظار نداشت این حرف رو بزنم ولی گفت آره و با صدای بلند خندید، طوری که صداش رفت پیش مادرم و خواهرم اونها هم متوجه شدن....
رسیدیم به خونه مادرم هر چی اصرار کردیم نیومد داخل گفت بر میگردم...
😢خونه اونها از ما خیلی دور بود و ماشین هم نیاورده بود میخواست با پای پیاده برگرده نصف شب هم که هیچ ماشینی نبود.
😍این
#هیکل درشت مال
#ورزشکار بود دیگه خداحافظی کرد و رفت تا سفره رو انداختیم
#ذکر خوندم...
❤️اللهم انک عفو تحب العفو فاعفو عنی
همه اش ورد زبانم بود....
با هم سحری خوردیم و حرف زدیم و
#اذان گفتن و رفتم
#نماز خوندم و.....
✍🏼
#ادامه_دارد... ان شاءالله