📿♡📿رمان-ایمان-عشق-شهادت 📿♡📿
•بسم رب شهدا •
◇فصل اول ◇
#10
دوتا پاشو روی صندلی گذاشته بود و چادرشو روی سرو صورتش گذاشته بود داشت گریه میکرد
کنج کاو شدم ببینم کیه خیلی دلم برای گریه های عمیقش سوخت رفتم سمتش روی صندلی کنارش نشستم
گفتم: چیزی شده
سرشو آورد بالا که دیدم همون دختر چادریس اسمش زهرا بود
لبخندی زدو دوتا پاشو پایین گذاشتو اشکاشو پاک کرد
گفت : سلام چیزی نیست دلم گرفته بود داشتم با خدا دردو دل میکردم
برام سوال شده بود با خدا داشت در دودل میکرد
گفتم : با خدا داشتی در دودل میکردی مگه اون میشنوه اصلا خدا کیه چرا این چادر و سرت کردی توکه خیلی زیبایی چرا خوشگلیاتو به نما یش نمی زاری
گفت : میدونی خدا همیشه حرفای مارو دردود لا مونو گوش میکنه همیشه کنارمونه با اینکه ما نمی بینیمش اما اون هم میشنوه هم میبینه
و سوال دومت شاید من خوشگل باشم اما نمایشگاه نیستم که خوشگلی هامو به نا محرمام نشون بدم پس باسر کردن چادر می تونم حجاب خودمو نگه دارم و نذارم پسر نامحرمی با حرفاش و با کاراش به من بی احترامی کنه من یه دخترم و خیلی با ارزش پس این چادر هم مثل صدف ومن هم مروارید .....
حرفاش خیلی به دلم نشست ینی من اشتباه فکر میکردم همیشه به خودم می گفتم خدا منو زیبا آفریده پس باید خوشگلی هامو به همه نشون بدم اما الان احساس میکنم این چند سال این یه نمایشگاه بودم اما بازم سر کردن چادر سخته مخصو صا تو گرما
گفتم : خب سر کردن چادر هم سخته هم توگر ما آدم گرمش میشه
لبخندی زدو گفت : اگر گفتند : در گرمی هم حجاب می کنی بگو....
قل نارجهنم اشحد حرا
آتش جهنم گرم و سوزان تر است
میدونم توگرما خیلی سخته برای منم سخته ولی وقتی به این آیه خوب دقت کنی میتونی بفهمی چرا ما چادر سرمون می کنیم .....
ادامه دارد .....
❌کپی حرام است ❌
نویسنده : مدیر کانال 📿
دختران چادری 🌹
@DokhtaranehChadoory
لینک 👆👆
#یامهدی