🌹به یاد حجت
📖... اوایل صبح و قبل از طلوع آفتاب در قالب ستونی حرکت کردیم. در بین راه با حجت شوخی میکردم. در آن ایام، آنها کدوی زیادی از زمین کشاورزیشان برداشت کرده بودند و جیبهای لباس او پُر از تخمه کدو بود. در حین حرکت ستون نیروها، دیدم دستش را توی جیبش کرد و مقداری تخمه کدو بیرون آورد. بعد هم دانهدانه آنها را شمرد و به هر کسی مقداری داد. از این کار او تعجب کردم! خیال کردم که دارد سر به سر بچهها میگذارد. آنجا هم سر شوخی را باز کردم و گفتم: «حجت! تو چقدر خسیسی؟! تخمه کدوها رو دانهدانه میشماری؟ میخوای بدانی مثلاً چند تا تخمه به بچهها دادی؟» او هم با روی خوش در جوابم گفت: «نه علیاشرف. به این خاطر میشمارم تا به اندازه به هر کسی برسه؛ نمیخوام یه نفر ده تا ببره و دیگری نُه تا؛ میخوام همه مثل هم ببرند.» ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب
#دوشکاچی
📚خاطرات
#علی_حسن_احمدی
📒
#سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #گردان_شهید_بهشتی #شهید_حجت_الله_احمدی #سنقر روستای
#لیلمانج #عدالت
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷
@dooshkachi