•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
* پدرش از رزمنده های جبهه بود. همیشه از پدرش می پرسید: وقتی دوستات شهید می شدن چه حالی داشتن ؟ موقع
راضیه به نقل از دوستان شهیده : . . . سال اوّل دبیرستان امتحان شیمی داشتیم ، راضیه کنار حیات مدرسه قدم میزد کار هر روزش بود ، قبل از امتحان یک چیزی را میخوند ، رفتنم جلو ، پرسیدم : راضیه جون ، چی داری میخونی؟! گفت: دعای عهد و زیارت عاشورا هر صبح دعای عهد میخوند ، و قبل از هر درسی زیارت عاشورا !!! . . . از طرف مدرسه رفته بودیم مشهد ، سوّم راهنمایی بودیم ، راضیه مدام شور زیارتو میزد ، توی حرم که بودیم ، نیمه شب بود همه خوابیده بودن ، راضیه تا صبح نخوابید و مناجات میخوند ! . . . سوّم راهنمایی بود ، توی درسهاش همیشه موفق بود ، حتی بیشتر از توان جسمی اش درس میخوند ، مادرش براش معلّم خصوصی گرفته بود راضیه : من معلّم خصوصی نمیخوام ، خودم درس میخونم تا نمونه دولتی قبول بشم آخه حق الناس میشه ، شما دو تا بچه دیگه هم غیر از من دارید ، پدرم هم که کارمنده !