در بین مردم شهـــر قدم میزدمــــــ...
و همه را نگاه میکردم! همه کسانی که ادعـــا میکردند عاشقند... اما عاشق چه؟ یکی میگفت عاشق فلان خانه ام،
یکی میگفت عاش فلان ماشینم..
یکی میگفت عاشق فلان دختر/پسر هستم!)
گویا همه به نوعی مشغول چیز های این دنیا بودند»دنیایی که دیر یا زود قرار است به اخر برسد.
اما مــــن... اما من انگار سرگردانم،دنبال یک چیز حقیقی ام...حقیقی!!
دورت بگردم که انقدر مظلومی و غریبی که همهـ در تنهایی و خلوت به فکرتــــــ هستند
نمیدانم کی میایی؟نمیدانم ظهور کِی فرا میرسد؟ نمیدانم میتوانی روی ما حســـاب کنی یا نه؟اصلا نمیدانم لایقـــــ آن هستیم که حساب شویم!!؟
من هیچ نمیدانم
فقط امیددارم
که آرزوی قلبی مردم چیزی جز "ظهور" نباشد..
اللهم عجل لولیک الفرج ❤️