.
#من_وفرزندانم_موثران_نسل_ظهور
شب آخر همه کنار هم بودند. مثل هر سال، عید غدیر را در خانه پدری آقا مصطفی جشن میگرفتند. ریحانه با لباس نونوارش میدرخشید و روسری سبز فاطمهسادات، صورت معصومش را شیرینتر کرده بود. ناهار را که خوردند، تلفن مصطفی زنگ خورد؛ باید جایی میرفت. بچهها با شیطنت سر شوخی را باز کردند:«بابا نکنه قراره شما هم شهید بشی که احضارت کردن!» مصطفی لبخندی زد، و برای اینکه دلشان قرص شود، یک «نه» کشدار تحویلشان داد. اما وقت رفتن، رو کرد به فهیمهخانم و گفت: «بهتره امشب نرید خونهمون. یا همینجا بمونید یا برید خونه پدر و مادرت. من هم شب برمیگردم.»مصطفی که رفت، فهیمه و بچهها هم کمکم برای رفتن آماده شدند. قرار شد شب را بروند خانه پدر و مادر فهیمه. ریحانهسادات موقع خداحافظی خودش را به پدربزرگ چسباند و با شیرینزبانی همیشگیاش گفت:«بابا جون حالا که باب شهادت باز شده دعا میکنی من شهید بشم؟!»دل آقای ساداتی لرزید. نگاهش را از چشمهای ریحانه گرفت و گفت:«دعا میکنم اجر شهید رو بهت بدن دخترم!»اما چند ساعت بعد حوالی اذان صبح، خبر انفجار یک خانه در نارمک تیتر یک رسانهها شد. ..
ریحانه سادات و فاطمه سادات به همراه پدرش شهید سید مصطفی ساداتی که از دانشمندان هسته ای بود و مادرش که معلم بودند و برادر ۴ساله اش ، شامگاه ۲۴ خرداد در حمله رژیم خونخوار صهیونیستی به شهادت رسید.🖤
#مرگ_بر_اسرائیل
@Ebasirate_enghelab