🔰 امید آخر سرمه‌ی چشمان خود کردم غبار توس را هر زمان از او گرفتم رخصت پابوس را باز هم طی می‌کنم این راه را با اشک و آه ای خدا از من نگیر این شعله‌ی فانوس را این‌که جا دارد درون سینه‌ام، اعجاز اوست قطره‌ای در قلب خود جا داده اقیانوس را شعر می‌خوانم میان صحن و می‌گویم به خود زندگی کن بیت‌های زنده‌ی ملموس را بنده‌ی شاه خراسان بود فردوسی که ساخت شاهکار رستم و سهراب و کیکاووس را حق‌حقِ نقاره‌‌اش دارد مسلمان می‌کند یک به یک دلداده‌های نغمه‌ی ناقوس را خادمش تا بازدارد زائری را از خطا می‌کشد بر شانه‌ی زائر پر طاووس را بارگاه حضرت سلطان امید آخر است مردم درمانده‌ی از این و آن مأیوس را من که در گلدسته‌ها و گنبد او یافتم آشکارا جلوه‌ی یانور و یاقدّوس را می‌روم اما دلم را می‌گذارم در حرم این دلِ با پنجره‌فولاد او مأنوس را https://eitaa.com/Ebasirate_enghelab