ایما | شخصیت شناسی MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 به قلم: بانو کیو پارت ۲ بازی از آن‌جا شروع می‌شد که شخصیت اصلی بازی، یک گیمر حرفه‌ا
سناریو جنایی~🩸🔪 به قلم: بانو کیو پارت ۳ با انگشتان لرزان، در را هول داد. قامت رشید و کشیده‌اش، ناگاه درهم شکست و زمین، تکیه‌گاه او شد تا از حال نرود. نه! این خواهرش نبود. این دختر زیباروی غرق در خرده شیشه‌های خونی، خواهرِ او نبود! دختر جسور و نترسی که دم به تله نمی‌داد، نه او نبود. چشمان مشکی دختر، باز مانده و خیره به مشتش بود. مشت خونی که کاغذی داخلش فشرده شده بود. دستش را جلو برد، قطره‌ای اشک از گوشه چشمان ریزش بیرون فُتاد. کاغذ، آرام از از میان دستان سفید، سرد و بی‌روح دختر بیرون آمد. با جوهری که خون بود‌، روی کاغذ تنها دو کلمه نوشته شده بود: - پیشبند آبی... قطره‌های ریز و درشت، از میان چشمانش خود را به بیرون پرت می‌کردند. چه کسی فکر می‌کرد، یک‌ روز اشک‌های بی‌امان را ببیند؟ ‌‌‌‌ * در میان قبرستان، جمعیتی نه‌چندان زیاد ایستاده بودند. صدای فین و فین از گوشه‌کنار می‌آمد و البته، صدای گریه جگرسوز ، دخترخاله‌ی کسی که میان خاک‌ها آرام گرفته بود. چشمان ، ناباورانه به خاک‌های گل شده خیره شده بود. به خاک‌هایی که متجاوزگرانه، کسی که حق آغوش او بود را، در آغوش گرفته بودند. کسی که به او اعتماد کرده بود، کسی که به او دل داده بود، حالا زیر خروارها خاک خوابیده بود. و کسی نمی‌دانست چه‌کسی مسبب این بدبختی‌ست... * ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI