هدایت شده از  شمیم فاطمی۶۱۱۰
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید: ملا، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟ ملا در جوابش گفت : بله، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم... دوستش دوباره پرسید: خب، چی شد ؟ ملا جواب داد: بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود !!! به شیراز رفتم: دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا، ولی من او را هم نخواستم، چون زیبا نبود... ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود. ولی با او هم ازدواج نکردم ...! دوستش کنجاوانه پرسید: دیگه چرا ؟ ملا گفت: اين بار او مرا نخواست، او خودش هم به دنبال چیزی میگشت، که من میگشتم !!! هیچ کس کامل نیست!!! 🆔 @shamimfatemi1