_____🌺🍂🌺🍂🌺__________
«داستانک واقعی»
قسمت ششم، پایان👇
از مطب بيرون ميآيم
و نفس راحتي ميكشم.
زن جواني كه از ترس
رنگ و رويي به چهره ندارد را
مقابلم ميبينم.
مي پرسد
«خانم درد داره؟
خطر كه نداره؟»
خب اينجا
خدمات با كلاستر از مركز
و پايين شهر است
و البته قيمتها هم بيشتر!
ولي واقعاً كساني كه
براي سقط مراجعه ميكنند،
ميدانند مرتكب چه اشتباهي ميشوند؟
در فكر فرو ميروم،
زن جواني كه زير لب ميگفت،
اشتباه كردهام
تو اين كار را نكن
يا همين خانمي كه
چند دقيقه پيش ميپرسد
ترس دارد يا نه
آيا واقعاً براي
اين كار غيرقانوني و غير انساني
فكر كردهاند،
چطور ميتوانند
اين ريسك را بپذيرند؟
وقتي چرخي در بيمارستانها ميزنيم
زناني را ميبينيم
كه بهخاطر عفونت رحم
و عفونتهاي داخلي به آنجا آمدهاند،
كساني كه بهخاطر
سقطهاي غيرقانوني و غيربهداشتي
ديگر بچه دار نخواهند شد
و حالا بايد به دنبال دوا و دكتر باشند
تا بتوانند فرزنددار شوند،
مادراني كه به عمد
جنين شان را از زندگي ساقط ميكنند.
پایان🍂🍁
#سقط_و_قتل_جنین
http://eitaa.com/joinchat/599261242C7dabbe2da4