احیاء نسل مهدوی
روایت هفتم: خواهرانه (حضرت زینب سلام الله علیها ) قلب شما را بیشتر از همه، محبت برادر پر کرده بود
روایت هشتم: ام‌بنان تا زمزمه‌ی حرکت حسین را شنیدی دست دو طفلت را گرفتی و با کاروان عمویِ پسرانت همراه شدی. مدتی بعد زمانی که از اوج گرفتن قاسم در معرکه نگذشته بود، عبدالله را به زینب سپردی و به طرف پرده‌ی خیمه رفتی، به این می‌اندیشیدی که چطور به رفتن قاسم رضایت داده‌ای؟! گویی نیرویی ماورائی وجود داشت که قلبِ تو را محکم نگه داشته بود تا زمانی که نعل‌های تازه بر پیکر سیزده ساله‌ات می‌تاخت تو جان ندهی. فکرت به شب گذشته رفت، که قاسم در برابر پرسش عمو گفته بود، شهادت برایش از عسل شیرین‌تر است. این جمله را پسرِ سیزده‌ ساله‌ی تو گفته بود، همان پسری که پایش به رکاب نمی‌رسید. همانی که زره برای قامتش خیلی بزرگ بود. این دو پسر از همان ابتدا، هواییِ عمویشان بودند و همین باعث شد که عبدالله دست‌های زینب را رها کند و سراسیمه خودش را به عمویش برساند تا دستانش را سپرِ عمو کند. آن نیروی ماورائی این بار نیز قلبِ تو را محکم نگه داشته بود تا از هم نپاشد. به گمانم این نیروی ماورائی دستان امام حسن(ع) بود که بر روی قلب تو قرار گرفت و تو را آرام کرد. شاید آن هنگامی که از مدینه خارج می‌شدی فکرش را هم نمی‌کردی که یک روزی بدون فرزندانت دوباره به این شهر برگردی. سلام مادرِ قاسم؛ سلام مادرِ عبدالله؛ سلام بر تو که باغبان گل‌های امام حسن(ع) بودی و آن‌ها را با عطر حسینی پرورش داده بودی. سلام بر آن قلب بزرگت که داغدیده‌ی داغ دو پسر شد. منبع: سماوی، محمد بن طاهر، ابصارالعین فی انصار الحسین(ع)، صفحه‌ی ۲۲۴. عمادزاده، تاريخ زندگانى امام حسين(ع)، ج ۲، ص۳۴٠ کانال احیاء نسل مهدوی @Ehyae_nasle_mahdavi