🌷پسرک_فلافل_فروش🌷
قسمت_سی_و_سوم
❇️حرفي نداشتم بزنم. گفتم: هادي، ميدوني درس هاي حوزه به مراتب از دانشگاه سخت تره❓
⭕️ ميدوني بعدها گرفتاري مالي برات ايجاد ميشه؟ اگه به فكر پول هستي، از فكر حوزه بيا بيرون.
🔲هادي لبخندي زد و گفت: من همه شغلي رو امتحان كردم. اهل كار هستم و از كار لذت مي برم.
💟اگر مشكل مالي پيدا كردم، ميرم كار مي كنم. ميرم يه فلافل فروشي وا ميكنم❗️
🔗خلاصه اون شب احساس كردم كه هادي تحقيقاتش رو انجام داده و عزمش رو براي ورود به جمع شاگردان امام صادق جزم كرده.
🔶فردا صبح با هم به سراغ مسئول حوزه ي علميه ي حاج ابوالفتح رفتيم.
🔷مسئول پذيرش حوزه سؤالاتي را پرسيد. هادي هم گفت: 23 سال دارم. پايان خدمت دارم و ديپلم هم به زودي مي گيرم.
🔴بعد از انجام مصاحبه به هادي گفتند: از فردا در كلاسها شركت كنيد تا ببينيم شرايط شما چطور است.
◼️هادي با ناراحتي گفت: من فردا عازم كربلا هستم. خواهش ميكنم اجازه بدهيد كه...
💟مسئول حوزه گفت: قرار نيست از روز اول غيبت كنيد.
✴️بعد از خواهش و تمناي هادي، با سفر كربلای او موافقت شد.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍️ ادامه دارد ...