🌷پسرک_فلافل_فروش🌷
قسمت_چهل_و_پنجم
✳️....جوانان میخواستند هرچه سریع تر به جبهه برگردند البته تفاوت حجاب زنان آن موقع با حالت قابل گفتن نيست‼️
💟خوب به ياد دارم از زماني که هادي در نجف ساکن شد، به اعمال و رفتارش خيلي دقت مي كرد.
🔲شروع كرده بود برخي رياضت هاي شرعي را انجام مي داد. مراقب بود كه كارهاي مكروه نيز انجام ندهد.
🔗وقتي در نجف ساکن بود، بيشتر شب هاي جمعه با ما تماس مي گرفت.
🌟اما در ماه هاي آخر خيلي تماسش را کم کرد. عقيده ي من اين است که ايشان مي خواست خود را از تعلقات دنيا جدا کند.
🔘شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. مي خواست دلبستگي به دنيا نداشته باشد.
❇️مي گفت شماره را عوض کردم که رفقا تماس نگيرند. مي خواهم از حال و هواي اينجا خارج نشوم.
✴️خواهرش مي گفت: هادي براي اينكه ما ناراحت نشويم هيچ وقت نمي گفت در نجف سختي کشيده، هميشه طوري براي ما از اوضاعش تعريف مي کرد که انگار هيچ مشکلي ندارد.
⭕️فقط از لذت حضور در نجف ومعنويات آنجا مي گفت. آرزو مي كرد كه روزي همه با هم به نجف برويم.
🔶يک بار در خانه از ما پرسيد: چطور بايد ماکاروني درست کنم؟ ما هم يادش داديم.
🔆طوري به ما نشان داد که آنجاخيلي راحت است، فقط مانده كه براي دوستان طلبه اش ماكاروني درست كند.
🔳شرايطش را به گونه اي توضيح مي داد که خيال ما راحت باشد.هميشه اوضاع درس خواندن و طلبگي اش رادر نجف آرام توصيف
مي کرد.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍️ ادامه دارد ...