💜داستان واقعی و آموزنده تحت عنوان👇 قسمت_دهم بعدکلی پیش وکیل👨💼 رفتن وحل اختلاف نتیجه ای که گرفتم دادن دیگه پدرمو ازادی اون ،،بافروختن طلا وجمع کردن پس اندازهایمون وکمک عمهام تونستم پدرمو آزاد کنم ،،،ودقبال کاری که برای پدرم کرده بودم وپدرم نداشت که پول مارو💷 پس بده با اصرارزیاد پدرم👴 ومخالفت علی پدرم منو به دفترخانه برد و3طبقه خونه ای رو که داشت به نام من کرد وپشت سراین کار تقاضای طلاق همسرش..... با کمی رفت وامددادگاه⚖ برای طلاق ازاین کاربه خاطردخترشون پدرم منصرف شد ودوباره به ناچاربه زندگی کناراوناادامه داد ولی نامادریم وپسراش قبول نداشتن که پدرم خونه روبه نام من کرده درواقع پدرم سوری خونشو به من فروخته بود که درآینده نتونن ازم بگیرن دختروپسرای منم بزرگ شده بودن ،،دختردانشجو👩🎓رشته حسابداری بود وپسرم دیپلم💁♂ واوج رفتن به سربازی وپسرکوچکم هم برای کلاس اول آماده میشد وخواهربرادرای من ازمحبت کردن به خودم وبچهایم کوتاهی نمیکردن تمام زندگی من شده بودم ودرکناراونا لذت میبردم برادرام ازهیچ گونه امیدواری خواهرانه کوتاهی نمیکردن واجازه نمیدادن که کسی ازاقوام یا دوست وآشنا بین ما دخالتی داشته باشن وما کناراونا وهمسراشون که هرکدوم ی بچه کوچلو داشتن👶 خوش وخرم بودیم ولی نبود مادرم همیشه بین ما خالی بود من خداروشکرمیکنم که مادرم رو دوباره به من دادتا بتونم خواهروبرادران مهربونی داشته باشم😍☺️ وهمیشه براشون آرزوی سلامتی وخوشبختی رو دارم 💜 💜 پایـــان