✨پسری به دنبال گمشده ها✨
مدیر مدرسه در دفتر خود نشسته بود و به این فکر میکرد که سهیل و ارشیا را اخراج کند
چون پدر و مادر دانش آموزان هم اعتراض های مکرر کرده بودند وخواستار اخراج دانش آموزان دزد بودند.
یکی از دانش آموزان نفس زنان خودش را به دفتر مدیر رساند. مدیر گفت:
_چی شده رسولی
+آقا من خیلی بدم
_چی شده
........
رسولی با کمی من و من گفت:
+آقا نقشه دزدی کار من بود منو تنبیه کنید منو اخراج کنید...😭من همش بخاطر اینکه حسادت وجودمو گرفته بود این نقشه رو ریختم...😢😔😭
***
مدیر مدرسه اسم سهیل و ارشیا و آن پسری که ادعا میکرد ساعتش دزدیده شده را از بلندگو صدا زد. 📢همگی وارد دفتر شدند،
به محض اینکه سهیل و ارشیا را دید سرش را پایین انداخت و با ناراحتی گفت:
_پسرانم منو ببخشین حلال کنین...من تهمت خیلی بزرگی بهتون زدم. سهیل جان ارشیا جان این پسر بخاطر حسادت ساعت را برداشته بود گذاشت تو کیف شما. ببخشید که بد قضاوت کردم. مغرور شدم گفتم مدیرم....😔😔😔
سهیل و ارشیا همه را بخشیدند مدیر خواست رسولی را تنبیه کند که سهیل اجازه نداد. همین که همه پی به اشتباه خودشان برده بودند برایش کافی بود.☺😌👌
صبح روز بعد سر صف صبگاهی که همه دانش آموزان حاضر بودند سهیل و ارشیا را پیش خود برد و جلوی همه از آنها عذر خواهی کرد و کل ماجرا را توضیح داد و گفت که دانش آموزان هیچ وقت زود و بد قضاوت نکنیم...
ماجرا به خوبی و خوشی تمام شد و دوباره نشاط به مدرسه🏫 بازگشت...😋😋😋👏👏👏😅🌹