💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 ⭕️ ⭕️ 👈قسمت 8⃣4⃣ جعفر دستهای زینب رادردستش گرفت وناخن های کمبودش را بوسید.دودکتر آنجاایستاده بودند. ازیکی ازدکترها که سن و سالش بیشتر بود.پرسیدم :دخترم خیلی زجر کشیده ؟ او جواب داد:به خاطر جثه ضعیفش ،با همون گره اول خفه شده وبه شهادت رسیده ،مطمئن باشید که به جز خفگی همون لحظات اول ،هیچ بلائی سردختر شما نیومده. دکترجوانتر ادامه داد:دختر شما سه شب پیش ،یعنی اولین شب مفقودشدنش به شهادت رسیده منافقین،زینب راباچادرش خفه کرده بودندکه عملانفرت خودشان راازدخترهای با حجاب نشان بدهند.چندنفرازآگاهی و سپاه آنجا بودند.آنهاازما خواستند که به خانه برگردیم و جنازه زینب برای انجام تحقیقات و تکمیل پرونده ،در پزشکی قانونی بماند.رئیس آگاهی به جعفرگفت:باید صبور باشید.ممکنه تحقیقات چندروزطول بکشه و تااون زمان باید منتظر بمانید.به سختی از زینب جدا شدم.دخترم درآن سردخانه سردوبی روح ماندومابه خانه برگشتیم. وقتی به خانه رسیدیم،درخانه باز بودن دوستان وهمسایگان درخانه مابودند،صدای صوت قرآن تا کوچه شنیده می شد.مادرم وسط اتاقی نشسته بودوشیون می کرد.زنهادورش حلقه زده بودند. شهلاوشهرام خودشان را توی بغل من انداختند. آنهاراآرام کردم وگفتم:زینب به آرزویش رسید.زینب دختراین دنیا نبود.دنیابرایش کوچیک بود.خودش گفت:خانه ام راساختم،باید بروم. شهلاوشهرام با ناباوری به من نگاه می کردند. مادرم نگران بود؛نگران ازاینکه شاید من شوکه یا افسرده و دیوانه شدم،اما من سالم بودم و سعی می کردم به خواست دخترم عمل کنم. خانه را مرتب کردم وسایل اضافی را جمع کردم. می خواستم مراسم سنگینی برای زینب بگیرم. جعفر نمی توانست من را درک کند،اما چیزی هم نمی گفت .از مهران خواستم هرطور شده خبر شهادت زینب را به مهری ومیناومهردادبرساند. پیدا کردن مهردادسخت بود.مهران به بیمارستان شرکت نفت آبادان تلفن کردوازدوستان مهری و مینا که آبادان بودندخواست تا به شوش بروند و بچه هاراپیدا کنندوخبر شهادت زینب را به آنها بدهند.دلم می خواست همه بچه ها در تشییع جنازه و خاک سپاری خواهرشان باشند.آقای حسینی در نماز جماعت ،خبر شهادت زینب را اعلام کردوگفت:زینب،دختر چهارده ساله دانش آموز،به خاطرعشقش به امام و انقلاب، مظلومانه به دست منافقین به شهادت رسید. بعداز این سخنرانی ،منافقین تلفنی و حتی با نامه آقای حسینی را تهدید کردند. چندین پلاکارد شهادت ازطرف سپاه و بسیج و بنیاد شهید و جامعه زنان و آموزش وپرورش آوردند وبه دیواره های خانه زدند. ادامه دارد....