حالا برای این کـه برگردی بـه خانه دیگر نداری هیچ عذری و بهانه از بس مرا کردی عصای خویش آخر تـو از نفس افتادی و مـن هم زشانه مردانگی کردی و با بال شکسته پرواز کردی از کران تا بی کرانه تسبیح بودی و علی سرگرم ذکرت حالا ولی گشتی گسسته دانه دانه فریاد یا فضه خذینی تـو گم شد در لابلای خنده هاي وحشیانه تـو سعی خودرا واقعا کردی ولی حیف اینبار هم افتاده از دست تو شانه