از کجا به کجا رسیدند؟! 🔹سه ماه قبل، با شعار "زن، زندگی، آزادی"، مدعی جنبش و انقلاب(!) شدند. می خواستند مردم را به خیابان بیاورند. اما وقتی همراهی ندیدند، سیما ثابت مجری سعودی اینترنشنال مدعی شد حتی اگر "سه درصد مردم" همراه شوند، می توان انقلاب راه انداخت! بله دست شنیدید؛ انقلاب سه درصدی! ♦️اما همین عقده و آرزو هم عملی نشد. نه مردم، چنان که دشمن برنامه ریزی کرده بود، کف خیابان همراهی نشان دادند؛ نه فرهنگیان و دانشگاهیان و کسبه. بنابراین، مدعیان جنبش کذایی، آن روی واقعی خود را نشان دادند: تهدید، ارعاب، قمه کشی، کوکتل مولوتف و سلاح گرم، آتش افروزی و تخریب و آدم کشی و جنایت. 🔹به نوامیس مردم رحم نکردند. متعرض عابران بی گناه شدند. شیشه مغاره ها را شکستند. کسبه را تهدید کردند. زندگی را برای مردم نا امن کردند. از زامبی های بی عقل و اختیار که بگذریم، گروهک های ورشکسته و مزدور موساد و سیا، ثابت کردند کمترین احساس تعهدی نسبت به زن و مرد ایرانی و زندگی و امنیت و آسایش آنها ندارند. ♦️چقدر زود به ته خط رسیدند! در کمتر از سه ماه، از لاف گزاف انقلاب و جنبش مردمی، رسیدند به این که کامیون رانندگان زحمتکش را پنچر کنند تا نمایش اعتصاب بیش از این به هجو نینجامد! همان کاری که در بازار و مدرسه و دانشگاه می خواستند و نتوانستند. 🔹داغ بودند و گفتند ناموس و غیرت معنا ندارد. همان رویکردی که دربار پهلوی با نوامیس مردم می کرد، و سپس کومله و دموکرات در اردوگاه های خود به نمایش گذاشتند. و همان فضاحتی که مسعود رجوی با اخته کردن زنان در سازمان منافقین، طلاق اجباری همسران و تاراندن فرزندان، و تشکیل حرمسرای ویژه برای خود، به بار آورد. ♦️در همین مسیر سقوط بود که بحرین را پشت قباله آمریکا و انگلیس و اسرائیل زدند و اگر می توانستند کردستان و سیستان و بلوچستان و خوزستان و آذربایجان را هم به دشمنان ملت ایران واگذار می کردند. 🔹کسانی که ناموس فروشی و وطن فروشی را با هم ترکیب کردند و معجونی متعفن از بی غیرتی ساختنند، معلوم است که کمترین غیرت و تعصبی به زندگی زن و مرد ایرانی و آزادی و آبادانی مملکت نداشته باشند. ♦️آنها مامور بودند نقاب بزنند و جنبش بسازند، اما خدا خواست که نفاب از صورت شان بیفتد و ماهیت ویرانی طلب شان آشکار شود. مامور ویرانی و تجزیه و تضعیف ایران بودند؛ اما سرشان به سنگ خورد. 🔹می گویند مرد مفنگی، تریپ هواپیماربایی برداشته بود، رفت داخل کابین خلبان و گفت: یالا ژود باش برو پاریش. خلبان با بی محلی جواب داد: "برو بشین سرجات، حال نداری". مرد معتاد دوباره گفت: پش برو ترکیه. خلبان باز هم با بی محلی جواب داد: "گفتم برو بشین سرجات وگرنه پس گردنی می خوری". و نوبت سوم، پس گردنی را زد. مرد معتاد این بار قانع شد و گفت: خیله خب بابا! دیگه ژایم نکن! لااقل بژا یه بوق بژنم. 🇮🇷 @Emam_kh