راز پیراهن قسمت بیست و سوم: وحید جلوتر آمد و‌گفت : ببینم کسی خونه نیست؟ و نگاه عمیق تری انداخت و ادامه داد: گریه کردی؟ حلما با دستپاچگی صورتش را دستی کشید و‌گفت : آره انگار کسی نیست... چی شد که برگشتی؟ وحید قدمی جلوتر آمد و‌گفت : اما نگفتی چرا گریه کردی؟ برگشتم چونکه یادم رفت کیف و‌گوشی ژینوس را ازت بگیرم. حلما که اصلا دوست نداشت گوشی را به وحید بده گفت :کیف ژینوس را صندلی عقب ماشین گذاشتم.. وحید سری تکان داد و‌گفت : گوشیش هم بده... حلما که متوجه شد وحید کاملا فهمیده گوشی ژینوس دست او هست ، آهسته دست داخل جیبش کرد و گوشی را سمت وحید گرفت. وحید با شک نگاهی به حلما کرد و‌گفت : رمزش را داری؟ حلما که دروغ تو ذاتش نبود سرش را به علامت مثبت تکون داد و آرام طوری که وحید متوجه رمز بشه رمز را وارد کرد. قفل گوشی باز شد و حلما تازه متوجه شد چه گندی زده... آخه صفحه مجازی ژینوس بود و اتفاقا روی اسم عشقم که همون وحید بود ، صفحه خاموش شده بود. وحید نگاهی به صفحه کرد و‌کاملا مشهود بود که با تعجبم به اسم بالای صفحه نگاه میکند و در حالیکه مشخص بود یه کم هول شده رو به حلما گفت :انگار متوجه بعضی چیزا شدی... یعنی زحمت منو کم کردی و دیگه قرار نیست توضیح بدم... حلما سرش را پایین انداخت و گفت : نه هنوز ، ذهنم کلا هنگ کرده تا خود ژینوس را نبینم و سوالاتم را نپرسم آروم نمیگیرم. وحید نفسش را محکم بیرون داد و گفت : حالا که فعلا معلوم نیست با زری خانمش کجا غیبیش زده و بعد سرش را نزدیک حلما آورد و گفت: اما اینو تو ذهنت بسپار که هر چی سر آدم میاد به خاطر اعمال خودشه ... ادامه دارد 📝ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿