♦️ان الحسین مصباح الهدی و السفینه النجاه ♦️ به درستی که حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است. ◀️ داستان کربلا قسمت پانزدهم لایوم کیومک یا اباعبدالله حسن جان، گرچه در روز کربلا نبودی اما جگر گوشه هایت بودند و در راه عمویشان پر پر شدند. قاسم بن الحسن نزد امام آمد و اجازه میدان خواست امام قاسم را در آغوش گرفت و به قدری گریستند که از حال رفتند امام اجازه میدان ندادند آنقدر دست و پای امام را بوسید تا توانست اجازه بگیرد. قاسم که نوجوان سیزده ساله ای بود به قلب لشکر زد تا پرچمدار را سرنگون کند جنگ نمایانی کرد و با صغر سن سی و پنج نفر را هلاک کرد تا اینکه بوسیله عمرو بن سعد بن نفیل ازدی ضربه ای بر سرش وارد آمد و با صورت بر زمین افتاد و فریاد برآورد: ای عمو جان امام به سرعت بر بالینش حاضر شد و شمشیر بر سر عمرو فرود آورد، آن ملعون دستش را حائل نمود، دستش از مرفق جدا شد و به پوست آویزان شد فریادی برآورد و امام او را رها کرد. کوفیان به سوی امام هجوم آوردند تا عمرو را نجات دهند اما در زیر دست و پای اسبها افتاد و هلاک شد. لشکر عمر سعد بر امام حمله کرد و لشکر امام را بر هم ریخت تشنگی بر امام فشار آورد و به سمت فرات حرکت کردند، مردی از قبیله دارم تیری به سوی امام پرتاب کرد تیر به چانه امام خورد که پر از خون شد. امام به جایگاه خود بازگشتند حضرت ابالفضل هنگامی که دید ایشان و امام تنها مانده اند عرضه داشت برادر اجازه نبرد به من می دهی؟ امام فرمودند: ای برادرم تو پرچمدار منی و هرگاه تو شهید شوی لشکرم از بین رفته به شمار می آید حضرت عباس عرضه داشت سینه ام تنگ شده و می خواهم از این منافقین انتقام بگیرم امام فرمود: پس برای این کودکان مقداری آب درخواست کن حضرت ابوالفضل رفت و آنان را پند و اندرز داد اما سودی نبخشید. لذا برگشت و مشک و نیزه اش را برداشت و به سوی فرات روانه شد چهار هزار نفر نگهبان فرات بودند که به سوی ایشان تیراندازی کردند، قمر منیر بنی هاشم از میان لشکر گذشت و ۸٠ نفر را کشت و داخل آب گشت. خواست آب بنوشد که به یاد تشنگی امام و خاندانش افتاد آب را بر روی آب ریخت و مشک را پر از آب کرد و به سوی لشکر امام روانه شد. لشکر از هر سو ایشان را محاصره کرد و جلوی حرکت آن بزرگوار را گرفتند. نوفل ازرق ضربه ای به دست راست مبارکشان زد و آن را قطع نمود سپس ضربه ای به دست چپشان وارد آمد و آن دست از مچ هم قطع شد مشک را به دندان گرفته و حرکت نمودند که تیری به مشک خورد و آب مشک ریخت تیری نیز به سینه مبارکشان خورد که از اسب بر زمین افتادند مردی به ایشان حمله کرد و عمود آهنین بر سر مبارکشان زد و آن را شکافت در این حال ندا دادند: یا اباعبدالله علیک منی السلام هنگامی که حضرت عباس شهید شد اباعبدالله الحسین علیه السلام فرمودند: اکنون پشتم شکست و قدرت چاره جوئی از من گرفته شد در روایتی از ابن شهر آشوب نیز آمده زید بن ورقا در پشت درخت خرمایی کمین کرده و با کمک حکیم بن طفیل ضربه ای به دست راست حضرت عباس وارد کرد. با دست چپ شمشیر را به دست گرفته و آنقدر جنگید تا توانش کم شد، حکیم بن طفیل در پشت درخت خرمایی کمین کرد و دست چپ ایشان را قطع نمود سپس با عمود آهنین ضربه ای به سر مبارک قمر بنی هاشم وارد آورد و ایشان را شهید کرد. شهادت حضرت ابوالفضل ضربه سختی به امام علیه السلام وارد نمود و امام تنها و بی یاور در میان لشکر دشمن ماند. حضرت ابوالفضل تا زنده بودند مثل یک پاسدار دور خیمه ها می گشتند تا مبادا دشمن به خیام نزدیک شود، علمدار لشکر امام بودند. و مایه دلگرمی امام بودند، امام سجاد علیه السلام می فرمایند: برای عمویم عباس مقامی در بهشت است که تمام شهدا به حال ایشان غبطه می خورند. و اکنون امام تنها در میان خصم مانده اند، اصحاب همگی به شهادت رسیده و خستگی و تشنگی شدید به امام فشار آورده به حدی که آسمان بر ایشان تیره و تار گشته و از سوئی اهل بیت شان در خیام در میان لشکر دشمن قرار دارند. حسین جان کاش در آن روز در میان لشکرت جای داشتم و جان ناقابلم را تقدیمت می کردم... ادامه دارد.... ◀️ با نشر این مطلب در ثواب آن شریک شوید. گروه خیرالبریه https://eitaa.com/joinchat/4001759432Cb855f40ddf ✧❁دانشگاه امامت❁✧ 🆔 @Emamat110u گروه الغدیر https://eitaa.com/joinchat/1560215768C4d44ee8b0a