من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران….. بعدها اعظم برام تعریف کرد که بعداز فرارم همه جارو دنبال من گشتند و حتی سراغ پدر و مادر رضا هم رفته بودند ولی نشانی از من پیدا نکردندو بخاطر آبروشون به همسایه و اقوام گفته بودند من رفتم خونه ی یکی از اقوام توی شهرستان…چند وقت گذشت و دوباره بابا با محمود اقا صحبت کرد تا نجف برای خواستگاری بیاد…جف و مادرش برای خواستگاری اومدند….همون روز اعظم با نجف در مورد باکره نبودن من صحبت کرد و براش توضیح داد که توسط قاچاقچیها دزدیده شده بودم و الان دختر نیستم.نجف قبول کرد و ما طی یه مراسم ساده ایی عقد کردیم و رفتم روستا.،مادر نجف از همون روز اول بنای ناسازگاری رو با من گذاشت و همه جوره اذیتم کرد….محکوم به تحمل شرایط بودم و باید کنار میومدم….شرایط خیلی سختی داشتم چون دختری بودم که توی شهر بزرگ شده بودم و با محیط و کارهای روستا آشنا نبودم…با هر سختی بود با بچه های نجف کنار اومدم تا منو دوست داشته باشند…… ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎ 😍😊 @Energyplus_ir